خیلی وقته نیومده‌م...

کلی نگرانی دارم برای دانشگاه و اینکه درس‌ها اینقدر سخته و هنوز هم روی غلتک نیفتادم...

به خاطر همین حوصله‌ی نوشتن نداشتم

اما طبق تجربه‌ی قبلی که پشیمون شدم که اتفاقات رو ننوشتم، تصمیم گرفتم شروع کنم به دوباره نوشتن

خلاصه که

یه دختره هست، دقیقاً اتاق بغلی‌مونه توی خوابگاه، باهاش آشنا شدم و...

شوخی شوخی لاس زدیم و الان روی وضعیت کراشم 😭😭😭😂

و 99.999999999% هم می‌دونه این موضوع رو (یه سری نشونه‌هایی داده که بدون دونستن این موضوع خیلی بی‌معنی به حساب می‌آد)

احتمالاً توی این پست‌ها آیوی صداش کنم: "Ivy"

به طرز عجیبی هم خیلی زود اعتمادم رو جلب کرد و بهش هم گفتم که من... 🌈... آره خلاصه

خودش هم گفت که 100% کامل هم صاف و مستقیم نیست (if you know you know)

خلاصه که این جوری.... ببینیم چی میشه 😭😂