224~

وای وای واییییییی wtfffff

دیشب مسافرت بودیم و یه مرکز خریدی رفتیم

و داشتیم می‌چرخیدیم من یه مغازه‌ای دیدم، که توش یه گردنبندی بود، دریمکچر بود ولی از جنس چوب

بعد من این رو چند ساعت قبل توی یه بازارچه‌ی صنایع دستی دیده بودم ولی پول همراهم نبود که بگیرم

داشتم به مامانم نشونش می‌دادم و توضیح می‌دادم که چه رنگی ازش رو دیدم

بعد یه دختره هم کنارم بود، مشکی پوشیده بود و موهای بلند لخت مشکی داشت، و فکر کنم (اگه درست یادم بیاد 😭) چتری هم داشت، و یکی دو رگه از موهاش صورتی پاستیلی بود، خیلی هم خوشگل بود 😔✨️

آقا خلاصه من داشتم به مامانم توضیح می‌دادم، ولی کلمه‌ی دریمکچر رو به زبون نیاورده بودم، دختره هم برگشت سمت من با یه لحن خوب و خوشحالی گفت: دریمکچرها رو میگی؟

بعد منم گفتم آره و اینا و شروع کردم توضیح دادن که توی یه بازارچه‌ی صنایع دستی یکی عین مدل همین دیده بودم ولی رنگ‌هاش فرق می‌کرد و رنگی رنگی بود و اینا

بعد دختره گفت به نظرش مشکیه خوشگله (یه دریمکچر چوبی مشکی بود که رگ‌های داخلش نارنجی، زرد جیغ بودن، یا نیست صورتی هم داشت یا نه)

بعد منم خیلی خوشم نیومده بود از مشکیه، ولی گفتم اوهوم....

خلاصه که بین ما یه سکوتی ایجادشده بود و منم دیگه خواستم برم که با مامانم و خاله‌م گشتن رو ادامه بدم

و گفتم از آشنایی باهات خوشحال شدم (کل این مکالمه با خنده‌ها و لبخندهای درشت من انجام شده بود و خیلی با ذوق انگار 😁 این شکلی D:) بعد اون دستش رو دراز کرد طرفممممممممم حصحصحصح و باهاش دست دادم اصلاً یادم نیست چیزی گفت اون لحظه اونم یا نه فقط انگار تمام هوش و حواسم رفته بود به اینکه دستش رو من دراز کرده بود که دست بده

خلاصه که بعد از دست دادن دیگه رفتم (یادم نیست خداحافظ گفتم یا نه 😭😂) بعد چند قدم نرفته بودم که یه لحظه صدام کرد (یادم نیست چجوری 😭😂) بعد من برگشتم گفت می‌خوای شماره‌ت بدی داشته باشم (یادم نیست جمله‌بندی دقیقش ولی یه همچین چیزییییی)

وای وای وای من گرخیدمممممم 😭😭😭😭 به معنای واقعی bi panic 😭😭😭😭 آخه ای دختره‌ی زیبا 😭😭😭 تو یه دو دقیقه به مهم‌ترنی نکته‌ی ممکن فکر نکردی که:

ممکنه دختره هنوز پیش مامانم کام‌اوت نکرده باشه؟!؟!؟!

منم سریع و با همین قیافه: D: گفتم نه مرسی و بلافاصله برگشتم و رفتم پیش مامانم و خاله‌م

حالا فکر کن جلوی اونا باید می‌گفتم چرا برگشتم 😭😭

و می‌ترسیدم حرف دختره رو شنیده باشن در نتیجه دروغ نگفتم و گفتم شماره تلفنم رو می‌خواست

البته هم از روی ذوق خودم و هم برای اینکه به دختره سیگنال بدم که "ولی ازت خوشم اومده بود" دستم رو با یه حالت ذوق گرفتم جلوی صورتم وقتی که یکم دور شده بودیم (مثلاً من حواسم بهش نبود ولی اگه اون دختره حواسش به من بود همچنان می‌توسنت من رو از دور ببینه) که البته الان که فکر می‌کنم به نظرم شاید حالت صورتم اینجوری بوده که حالم بهم خورده 😭😭😭 وای عذر می‌خواممم 😭😭😭😂

ولی در کل حتی اگه تنها بودم خودم هم بازم می‌گفتم نه مرسی، چون اولاً اینکه ما کاملاً غریبه‌ایمممم حتی اسم همدیگه رو هم نمی‌دونیمممم بعد انتطار داری که اعتماد کنم؟! از کجا معلوم که یه جاسوس نیستی که من رو لو بدی 😭😭😭 در کل فاز شماره دادن توی کوچه و خیابون و مرکز خرید به آدم‌های غریبه رو هیچ وقت نفهمیدم

ولی می‌دونم اگه توی یه محیط دیگه‌ای همدیگه رو ملاقات می‌کردیم و به مرور با هم دوست می‌شدیم شاید از همدیگه خوشمون میومد 😔✨️

و خلاصه که دو نکته‌ی مثبتی که به ما رسید، یکی اینکه واو واقعاً یه نفر فکر کرده من جذابممممم یه دختر 😔✨️ و کلی اعتماد به نفسم زیاد شد

و دوم اینکه گروه مدنظر من، می‌فهمن که منم جزوی ازشونم D: البته من خودم هم یه دوست مدرسه داشتم که با اینکه من هیچی نگفته بودم و فکر کن با مقنعه و مانتوی مدرسه فهمیده بود و حس می‌کرد D::::

خلاصه که این بود ماجرای اولین باری که توی یه مکان عمومی یه آدم غریبه ازم شماره خواست 😔✨️ با یه تفاوت خیلییی ریززز البته 😔✨️

223~

آقا رتبه‌ها اومد (دیر دارم اینجا می‌گم 😭😂)

عدد دقیقش رو نمی‌گم ولی بدونین خیلی راضی‌ام :>>>

222~

اصلاً حوصله‌ی نوشتن رو ندارم :/ در نتیجه خیلی خلاصه می‌گم

امروز اولین جلسه‌ی عملی رانندگی بود. خوب بودم، بدک نبود.

هر چند که از دو نفر تیکه شنیدم :|

هعی. بگذریم.

221~ امروز تا اینجا

داریم می‌ریم خونه‌ی خاله‌اینا مهمونی

تازه قراره م.س. رو هم ببینممم :> چون اونا هم تهران و نزدیک خاله‌اینا زندگی می‌کنن، البته دو سال پیش باهاش توی یه جای دیگه کاملاً آشنا شدم D: الان داره می‌ره یازدهم اگه اشتباه نکنم :>

از تیپم راضی‌ام D: موهام رو هم که (یادم نیست توی وب گفتم یا نه؟) حسابی کوتاه کردم و واسه ف.ن. و فیت‌فیت که عکس فرستادم، ف.ن. گفت "وای الارا الان می‌ری بیرون دخترا تو رو با پسرا اشتباه می‌گیرن روت کراش می‌زنن منم که غیرتیییییی 😂"

سر راه یه لحظه خودم تنهایی خواستم وارد یه فروشگاه بشم که یه ذره آب بخورم، وقتی دوباره برگشتم توی ماشین، مامانم گفت یه دختره از بالا تا پایین یه نگاهییی بهت انداخت و چکت کرد 😂، (با خنده می‌گفت) منم خوشحال D; خلاصه که ف.ن. جان حدست درست از آب ار اومددددد 😂😂😂

ولی برای اولین باره که از موهام راضی‌ام. تنها کسی هم که ناراضیه مامانمه، که فکر می‌کنه به عنوان یک "دختر جوان" باید موهام رو بلند کنم، ولی خب گوش من بدهکار نیست، بالاخره استایلی رو پیدا کردم که توش راحتم D: