268~

وای دو روز دیگه سه تا امتحان دارم و قراره پدر صاحابم در بیاد 😭😭😭

وای.

دیشب خواب آیوی رو دیدم. دوستم داشت. من رو درک می‌کرد و دوست می‌داشت. توی خوابم هم همون موقع بهش گفتم چقدر بی‌انصافی. انگار می‌دونستم واقعی نیست. این جوری بودم که وقتی دوستم نداری اذیتم نکن... انگار کل اتفاقات واقعیت رو توی خواب یادم بود.

و بعدش که بیدار شدم اصلاً این جوری بودم که اون آیوی بود که توی خوابم دیدم؟ حداقل آیوی واقعی نبود. آیوی‌ای بود که من دلم می‌خواست باشه...

الان وقت فکر کردن بهش رو ندارم. باید رو امتحانام تمرکز کنم. و به علاوه، این جوری‌ام که شیرو بهتره. اتفاقاً جور ابراز احساساتش شاید شبیه خوابم بود. نمی‌خوام دیگه به آیوی، چیزی که فقط پتانسیل بود، فکر کنم. می‌خوام تمرکزم روی خودم باشه، و شیرو.

256~

از وقتی برگشتم خونه متوجه شدم دارم مثل آدم خواب می‌بینم. وقتایی که دانشگاهم به ظرز عجیبی خواب نمی‌بینم. یا اونقدر قاراشمیشه که بلافاصله بعد از بیدار شدن همه‌ش یادم می‌ره.

دو شبه خواب آیوی رو دیدم.

فایده‌ای هم داره که تعریفشون کنم؟


با مامان بازم دعوام شد. شب تولد آیوی بود. داغون بودم. ولی به آیوی هیچی نگفتم. نباید هم گفت. بچه تولدش بود. نمی‌خواستم ناراحت بشه.


ویرانم ولی می‌رانم. :">

درگیر سالیدورکسم. خوشم میاد. اگه یه ذره اندازه‌ها رو بهتر روی عکس‌های تمرینا می‌زدن راحت‌تر هم بود. نرم‌افزار خوبیه. حس مهندسای واقعی بهم دست می‌ده.


کادوی آیوی ناتمومه هنوز، ولی فرصت دارم کاملش کنم. بعد از میانترم‌ها احتمالاً بریم بیرون و بهش کادوش رو بدم. می‌خواستم وسط عید ببینمش، ولی تهران نیست. امروز برمی‌گردن شهرشون. امروز بازم روش کار می‌کنم.

122~

جوری که سرم شلوغه.

جوری که دلم میخواد زودتر داستانم رو تموم کنم تا بهونه‌ای بشه واسه اینکه آیدی پدرخوانده رو از رفیقم بگیرم و با پدرخوانده درباره‌ی istj حرف بزنم.

جوری که پریشب خوابش رو دیدم. یعنی خواب چتش رو دیدم. اونم توی شاد :| ولی خودش و سینوس بهم تیکه می‌انداختن توی چت تو خواب ولی خیلی غیرمستقیم.

می‌دونم که واقعی نبود. (کیک بود؛ جرررر وای چرا من جدی نمیشم.)

جوری که حس دلتنگی‌م نسبت به istj روی سینه‌م سنگینی می‌کنه.

جوری که حس می‌کنم کلاس زبان این ترم رو دارم گند می‌زنم. اولین منفی در تاریخ کل کلاس‌ زبان‌هام از 12 سالگی رو این ترم گرفتم.

امتحان هندسه‌ی امروز به شدت آسون بود اما وقتگیر؛ اما بدبختی یه سوال رو که معلم روی تخته نوشته بود، وسط امتحان رفت پای تخته و یه "1" رو تبدیل کرد به "x" و تازه اعلام هم کرد رو به بچه‌ها، ولی من حاضرم قسم بخورم که نشنیدم. گفت بهم نمره‌ی اون سوال رو کلاً نمیده. یک و نیم فا*ینگ نمره. تازه نه از بیست، بلکه شاید از 10 یا... نمیدونم. بارم‌بندی نکرده بود سوالا رو. تازه اون سوال رو اگه تغییر نداده بود کاملاً درست حل کرده بودم. تازه حی اگه می‌فهمیدم که تغییرش داده و با صورت جدید هم حل میکردم، بازم به جواب می‌رسیدم. البته یه سوال جایزه‌دار رو حل کردم که احتمالاً نمره‌ش رو جبران می‌کنه. نمی‌دونم. ولی گریه‌م گرفت بعد کلاسش. دوستام هم که همچنان باهام شوخی می‌کردن. اَه. یه سردردی هم گرفتم بعدش که هنوزم مونده.

جوری که کل تستای مبحث شتاب ثابت تا سر نمودارهاش رو باید امروز بزنم. 200 فا*ینگ تست.

جوری که دارم فحش میدم. فحش دادن کار زشتیه ولی. شخصیت آدم رو پایین میاره. من فقط وقتیایی که به خودم حرف میزنم شاید فحش بدم. به دیگران هیچ وقت فحش نمیدم، حتی اگه خیلی ناراحتم کرده باشم، حتی توی دلم هم فحش نمیده. یه چیزی جلوم رو میگیره.

41~ The Wolfwilder

دیروز دو تا کتاب گرفتم D: و هردوتاشون رو امروز تموم کردم :| 

اولیش "دختر انار" بود نوشته‌ی "ایشا سعید". خیلی خوب بود و خوشم اومد. 

دومی هم "با گرگ‌ها" بود اثر "کترین راندل" و اونم خیلی قشنگ بود. 

جو دو تا کتابا کاملاً با هم فرق میکرد ولی فکر کنم از "با گرگ‌ها" بیشتر خوشم اومد. البته اون یکی هم خیلی قشنگ بودااا 

هر دوتاشون هم انتشارات پرتقال بودن 

 

+ دیشب خواب جونگکوک رو دیدم واد ددددد گادددد خیلی قشنگ بود 

من و اون اشراف زاده بودیم :| بعد با پدر مادرا و بقیه رفته بودیم جنگل واسه شکار (زمان دوک و کنت و ازین حرفا بود) 

وای لباسا چقدر قشنگ بوددددد گاااد یونیفرممون شبیه یونیفرم "رجینا رنا" بود توی ارتش جنوب ولی تمام سفید بود عرررر (جالبه کثیف هم نمیشد کاملاً هم اتو کرده و اینا :| ) 

بعد بهش یاد دادم چجوری با کمان تیراندازی کنه گاااد 

بعدش هم دست هم دیگه رو گرفتیم :> 

خواب خوبی بود D: 

21~ jjk

ای کاش دوباره اون خواب رو ببینم و بغلم کنه، واسه نجات دادن یونگی ازم تشکر کنه و دوباره دستاش رو که بغلم می‌کردن روی بازوهام حس کنم 

با اینکه فقط یه خواب بود، ولی وقتی بیدار شدم خیلی حسش واقعی بود :">

6~ خواب خواب خواب دیدم تو اومدی به خوابم

امروز صبح یه خواب عجیب دیدم 

خواب دیدم توی تخت‌خوابمم و میخوام چشمامو باز کنم ولی اینقدر چشمام پف داره نمیشه و یه لحظه باز میشن دوباره بسته میشن و دوباره خوابم میگیره 

بعد دوباره خوابم تکرار میشد 

یعنی مثلا من موقعیتم توی تختم عوض میشد ولی دوباره خوابم از اون حالت اول شروع میشد 

هی این چرخه داشت تکرار و تکرار میشد و منم در تلاش بودم که بیدار شم 

تا اینکه بالاخره بیدار شدم و فهمیدم که داشتم خواب میدیدم 

راستش وسط خوابم واقعا ترسیدم که نکنه هیچوقت بیدار نشم.

میشه گفت ترسناک‌ترین خوابی بوده که تا حالا دیدم با اینکه هیچ چیز ترسناکی توش نبود 😂😔

+ عنوان فکر کنم لیریکِ یه آهنگ دهه شصتیه 😂