276~
این هفته، هفتهی اول دانشگاه بود
و واقعاً پاره شدم
شاید ۴ تا کلاس توی یکشنبه-سهشنبهها ایدهی جالبی نبود 🤡
چه کنم که چارهی دیگهای ندارم مگه اینکه توی ترمیم کللللل برنامهم رو بکوبم از اول بسازم (که همچین قصدی ندارم)
ولی! نکتهی خوبش اینه که اونقدر خستهم که حتی وقت فکر کردم به غمهام رو ندارم. هاه.
یه مسئولیت هم واسه جشن ورودیهامون گردن گرفتم که امیدوارم پارهترم نکنه (🤡🤡🤡)
و باید بخونم. باید همین هفتههای اول استاتیکم رو مرور کنم چون پایهی ضعیفی دارم. ای خاک تو سر من، ای کاش ترم قبلی عین آدم خونده بودم.
به هر حال.
در مورد آیوی. احساسات مزخرفی نسبت بهش دارم. همزمان هم دلتنگشم، هم دلم نمیخواد ببینمش. نمیدونم. مووآن؟ احتمالاً؟! نمیدونم. زیاد توی ذهنم میاد. تابستون خیلی اوکی بودم ولی این اواخر... نمیدونم.
میدونی، دلتنگ آیوی نیستم. دلتنگ اون کارهای به خصوص روابط عاشقانهام.
فکر کنم چوم پریود شدم از این نظر داغونترم و بیشتر دلم زن میخواد؟! آه. خیلی وقت بود که به زن خواستن فکر نمیکردم.
در واقع، دارم سعی میکنم dqte کردن رو decenter کنم. دلم میخواد رو خودم و وقتی که تنهایی با خودم میگذرونم، کار کنم. سخته. ولی من میتونم. تنهایی هم خوشگذرونیهای خودش رو داره D:
شاید دارم خودم رو گول میزنم، شاید هم نه.
فردا دیگه رسماً کار رو شروع میکنم. دیگه هفتهی اول و آسونگیریهای هفتهی اول تموم شد. وقت درس خوندن و کار کردنه.