275~ این چند روز

این چند روز مسافرت بودیم، مشهد

و خوش گذشت

و در مورد تتو با مامانم حرف زدم

در نهایت ولی خیلی اواخر سفر مزخرف بود

خیلی کلافه می‌شدم در کل (overstimulated)

روی مود جالبی نیستم. ولی دووم میارم

وقتی رسیدیم خونه و بعد از استراحت و...، درس‌ها رو شروع می‌کنم

ریاضی ۲ هم شروع کرده بودم از چند وقت پیش و خوب داره پیش می‌ره

و اینکه انتخاب واحد این ترم خیلی مزخرف بود

هر چند که شانسی که آوردم اینه که با اینکه علم مواد بهم نرسید ولی درخواست آموزشی‌م رو رسیدگی کردن و خدا رو شکر با استادی که می‌خواستم بهم دادن

و اینکه فیزیک ۲ هم با نمودار پاس کردم و اوکی شد. فقط مونده آز ۲ که توی انتخاب واحد برنداشتم چون فکر می‌کردم افتادم فیزیک ۲ رو و قصد برداشتن فیزیک ۲ و آز رو باهاش همنیاز کردن رو نداشتم

ترم ۳ ترم سختی خواهد بود؟ از نظر درسی شاید. احتمال زیاد. ریاضی ۲، دیف (معادلات دیفرانسیل)، دینامیک. این سه تا قراره درس‌های سخت باشن و شاید هم مقمص (مقاومت مصالح) چون که استاتیک رو با ۱۳.۶ پاس کردم و اصلاً پایه‌ی خوبی ندارم.

از نظر روحی روانی؟ فکر می‌کنم بهتر عمل کنم.

مامان واسه تتویی که می‌خوام برای تولد ۲۰ سالگی‌م بزنم، حسابی شرط و شروط گذاشته. معدل الف بودن یکی از شرط‌هاست.

البته چیزی هم که هست اینه که شرط‌هایی که گذاشته اهداف خودم هم هستن.

کلی چیز میز از مشهد خریدم. یه ماگ، یه لیوان واسه نگه داشتن قلمموهام (از ماگی که "سنپای" بهم هدیه داده بود و به این منظور استفاده می‌کردم، متنفرم.) یه جفت گوشواره‌ی عجیب غریب، آویز گوشی (شکل اردکه و دو تا خریدم که با ف.س. ست کنیم :>) و جوراب رنگین‌کمونییییییی که خیلیییی می‌خواستممممم، و یه شمع واسه اتاقم که خیلی پاییزی و خوبه. فقط خیلی دکوریه و فکر کنم نتونم روشنش کنم 😭😂

همین. فعلاً.

274~

دیروز خیلی بدجور سرما خوردم و مریض شدم

امروز بهترم

و اینکه یه چیز دیگه هم اینه که نمرات پایانترم فیزیک ۲ هم اومد و افتادم فکر کنم =) دقیق حساب نکردم ولی خب معلومه که افتادم

و نمی‌دونم چه خاکی به سرم بریزم

هنوز به مامان بابا نگفتم

آه

از اونور اوضاع با استار نمی‌دونم چجوری قراره پیش بره

هنوز حسم قوی نیست نسبت بهش

و می‌ترسم یه چیزی رو باهاش شروع کنم و بعدش مجبور بشم تمومش کنم

اه نمی‌دونم

نمی‌دونم اونم تا حدی ازم خوشش میاد یا نه

بعضی وقت‌ها این جوری‌ام که شاید؟ بعضی وقت‌ها هم این جوری‌ام که نه احتمالاً.

از اونور دلم نمی‌خواد به اصطلاح "توی آب‌نمک نگهش دارم"

چون از یه طرفی دلم می‌خواد ورودی‌های ۰۴ رو هم ببینم و شاید با یکی از اونها دیت کنم

ولی بعیده واقعاً

اه نمی‌دونممممممم

273~ دیروز

دیروز ارائۀ پروژه داشتم

و همه چیز خیلی خوب و عالی و پرفکت پیش رفت

ولی کلی استرس داشتم از صبحش

و کل روز کلاً دو تا کیک بیشتر نخورده بودم =)

و اینکه شبش اینقدر خسته بودم و گرسنه‌م بود

و انگار که فشاری که روم بود یهو خودش رو نشون داد و گریه‌م گرفت

و اینکه آیوی هم دیروز برگشت و با moon کلی ادا اطوار در آوردم

البته نمی‌دونم شاید من سوء تعبیر می‌کنم

ولی خب

حتی وسط حرفم پریدن. اه. مسخره‌های ذوق‌کورکن

به هر حال. واقعاً برام مهم نبود.

روی هم‌اتاقی آیوی و Moon کراش زدم انگاری =))))))

و نمی‌دونم هنوز که چقدر از حسم مطمئنم

می‌دونم که بایه از این نظر اوکی‌ام

ولی اینکه بخواد با هم باشیم؟ نمی‌دونم

هر چند حس می‌کنم با هم بتونیم جور باشیم.

و اینکه این وسط آیوی چی میشه نمی‌دونم واقعاً 🤡🤡🤡

تازه قراره بعد امتحانا به آیوی بگم بریم با هم حرف بزنیم

و بهش بگم که بیا و به دیگران (دوستای مشترک نزدیکمون که می‌دونن جفتمون کوئیریم) بگیم که ما یه مدتی توی یه situationship ای بودیم توی ترم یک

و راحت بشم واقعاً

حتی یه لیست کامل دلیل هم براش نوشتم (حداقل 7 دلیل با توضیح فراوانه!)

و خب این جوری. امیدوارم که بهترین پیش بیاد.

و اینکه فردا هم امتحان دارم و استرسش رو دارم و می‌ترسم که فول نکنم

واقعاً به نمرۀ بیست این امتحان نیاز دارم

توش خوبم ولی می‌ترسم گند بزنم

آه

بعدش هم چهارشنبه امتحان ادبیات رو دارم که اون رو می‌دونم اوکیه

یه دور خوندیمش با moon

و اینکه آهان دیروز وقتی ایوی و moon ما رو تنها گذاشتن من و این هم‌اتاقی‌شون که روش کراشم (اسم مستعاری که براش انتخاب می‌کنم: استار)

خلاصه که من و استار تنها موندیم و من دیدم یه نفر روی دستش نقاشی‌های doodle های رندم کشیده

گفتم منم بلدم اسکلت بکشم D: و براش کشیدم

هعی. حس می‌کنم شاید دوستش دارم. هنوز اونقدر عمیق نیست. but i can see us together. kinda

272~ وضعیت

فکر می‌کنم که از شیرو خوشم نمیاد. البته حس می‌کنم قرار نیست با هم جور بشیم. نمی‌دانم.

تصمیم گرفتم ترم سه به بهترین نسخۀ خودم تبدیل بشم. برم موهام رو کوتاه کنم، به شدت درس بخونم، پیش روانپزشک برم و تشخیص AuDHDم رو بگیرم و دارو.

اهداف ترم 3:

- معدل الف + رنک شدن. (15 نفر اول.)

- مباحث پیشرفته‌ی سالیدورکس رو یاد گرفتن

- انجام دادن weekly bingo و کوئست‌ها

- نوشتن برای دو تا از نشریه‌های دانشگاه

- اون دوره‌ی ادبیات استاد خوشگله

- غیبت نکردن سر تمام کلاس‌ها.

268~

وای دو روز دیگه سه تا امتحان دارم و قراره پدر صاحابم در بیاد 😭😭😭

وای.

دیشب خواب آیوی رو دیدم. دوستم داشت. من رو درک می‌کرد و دوست می‌داشت. توی خوابم هم همون موقع بهش گفتم چقدر بی‌انصافی. انگار می‌دونستم واقعی نیست. این جوری بودم که وقتی دوستم نداری اذیتم نکن... انگار کل اتفاقات واقعیت رو توی خواب یادم بود.

و بعدش که بیدار شدم اصلاً این جوری بودم که اون آیوی بود که توی خوابم دیدم؟ حداقل آیوی واقعی نبود. آیوی‌ای بود که من دلم می‌خواست باشه...

الان وقت فکر کردن بهش رو ندارم. باید رو امتحانام تمرکز کنم. و به علاوه، این جوری‌ام که شیرو بهتره. اتفاقاً جور ابراز احساساتش شاید شبیه خوابم بود. نمی‌خوام دیگه به آیوی، چیزی که فقط پتانسیل بود، فکر کنم. می‌خوام تمرکزم روی خودم باشه، و شیرو.

267~ چهارشنبه و اکنون.

چهارشنبه با دو تا از دخترا و دو تا از پسرا رفتیم کریم‌خان

خوش گذشت

اون فروشگاه استیکر رو رفتیم

و من کم کم داره از اون دختره خوشم میاد

یه دختره‌ست که می‌دونم بای هم هست

اینجا "شیرو" صداش می‌کنم.

حس می‌کنم اونم کم کم داره از من خوشش میاد؟ امیدوارم.

و اینکه آیوی.... نمی‌دونم. کم کم دارم مووآن می‌کنم ویگه.

الان اتاق آیوی‌اینام. آیوی داشت توی دفترش یه چیزایی می‌نوشت. منم یهویی به ذهنم رسید بنویسم. می‌خواستم بنویسم.

و اینکه پنجشنبه هم طبق معمول با مامان بابا دعوام شد. دیگه به پارت ثابتی از دیدنشون تبدیل شده. اه.

:(

درس‌ها.... کاری براشون نکردم. باید کاری کنم. نمی‌شه این طوری.

خسته‌م.

:(((

258~ امشب

عید هیچی درس نخوندم. فقط نقشه‌کشی رو تکلیف‌هاش رو انجام دادم و یه گزاز نوشتم. و همین طور گند زدم به ساعت خوابم.

امشب می‌خوام تا صبح بیدار بمونم که هم کار انجام بدم هم ساعت خوابم رو درست کنم.

گاد.

256~

از وقتی برگشتم خونه متوجه شدم دارم مثل آدم خواب می‌بینم. وقتایی که دانشگاهم به ظرز عجیبی خواب نمی‌بینم. یا اونقدر قاراشمیشه که بلافاصله بعد از بیدار شدن همه‌ش یادم می‌ره.

دو شبه خواب آیوی رو دیدم.

فایده‌ای هم داره که تعریفشون کنم؟


با مامان بازم دعوام شد. شب تولد آیوی بود. داغون بودم. ولی به آیوی هیچی نگفتم. نباید هم گفت. بچه تولدش بود. نمی‌خواستم ناراحت بشه.


ویرانم ولی می‌رانم. :">

درگیر سالیدورکسم. خوشم میاد. اگه یه ذره اندازه‌ها رو بهتر روی عکس‌های تمرینا می‌زدن راحت‌تر هم بود. نرم‌افزار خوبیه. حس مهندسای واقعی بهم دست می‌ده.


کادوی آیوی ناتمومه هنوز، ولی فرصت دارم کاملش کنم. بعد از میانترم‌ها احتمالاً بریم بیرون و بهش کادوش رو بدم. می‌خواستم وسط عید ببینمش، ولی تهران نیست. امروز برمی‌گردن شهرشون. امروز بازم روش کار می‌کنم.

255~ آپدیت

خسته‌م. دائماً احساس خستگی می‌کنم.

از اول ترم هیچ کاری نکردم و هیچ درسی نخوندم. چندین کلاس رو نرفتم و الان هیچی به هیچی واقعاً.

امیدوارم همت کنم و برم کتابخونه و درس بخونم.

بالاخره سر پریود نشدنم رفتیم دکتر و آزمایش نوشت برام و آمپول که بشم. چند روز پیش آمپوله رو زدم. هنوز پریود نشدم.

مامان بابا فکر می‌کنن افسردگی دارم. تبریک! بالاخره متوجه شدین D:::::::::::: و فکر می‌کنن با تهدید و guil-trip کردن من همه چیز رو می‌تونن درست کنن!

حتی حوصله ندارم روی کادوی تولد آیوی کار کنم.

رنک‌ها هم اومد. بی‌حسم نسبت بهش. نسبت به همه چیز احساس بی‌حسی و numb بودن دارم.

امروز آلبوم جدید تامینو می‌آد. این رو واسه‌ش خوشحالم.

امروز سالگرد فوت فرامرز اصلانی نازنینم هم هست. روحت شاد، یادت گرامی.

همه‌ش سردرد و احساس خواب‌آلودگی، گلودرد، چشم‌درد، خستگی، خستگی، خستگی ناشی از خوابیدن زیاد، دلم می‌خواد فقط توی تخت‌خوابم تا ابد دراز بکشم، توی فکر و خیالم رها. وای خدایا چقدر درد حس می‌کنم. نمی‌خوام. نمی‌خوام. نمی‌خوام.

+ سریال کلایدوسکوپ رو تموم کردم. جالب و عالی بود. به این ترتیب دیدم که اول سفید، بعد از بنفش به ترتیب رنگ‌های رنگین‌کمون تا صورتی.

+ این the perks of being a wallflower رو هم دیدم و عاشقش شدم. new comfort movie.

251~ دیشبببب

آقا دیروز خیلی حالم بهتر شده بور به خصوص که با آیوی حرف زده بودم شب قبلش

و خلاصه که با م.ج. و هم‌اتاقی‌ش "ر" رفتیم انقلاب

خیلی خوب بود

و کتابی که می‌خواستم رو گرفتم

از طرفی هم بعدش که برگشتم رفتم اتاق آیوی moon اینا (واسه درس نقشه‌کشی مشکل داشتم و خواستم از moon سوال بپرسم چون گذرونده این درسو) و منم همون جا خلاصه نشستم که تمرینه رو کامل کنم

این وسط هم آیوی خیلی سگ بود به قول خودش 😂😭 و از طرفی هم دلش خیلی کیک می‌خواست

من یادم بود هم‌اتاقی‌م کیک آورده بود در نتیجه بهش گفتم می‌خوای برم برات بیارم؟ من سهمم رو نخوردم و اینا

و اونم گفت نه بابا فکر نکنم و اینا

و بعد به مامانش زنگ زد و بعدش هم باباش

و منم گفتم ولش کن بذار برم براش بیارم؛ رفتم سریع از اتاقم سهمم رو برداشتم و گذاشتم توی بشقاب و براش آوردم

و یادمه رو بروی کمدش نشسته بود و پشت به اتاق، حسابی پوکیده بود

بعد من زدم روی شونه‌ش که برگرده و کیک رو ببینه که براش آوردم

کیک خیس شکلاتی هم بود

بعد اصلاً آیوی کیک رو که دید انگار چشماش برق زد و این جوری بود که وااااای عالیه و اینا و منم کلی ذوق که آیوی خوشحال شد :>>>>

خلاصه اینقدر ذوق کرده بود که گوشی‌ش دکمه‌ش خورد و تماسش قطع شد (داشت با ذوق می‌گفت الارا برام کیک آورددد 😂😭) و بعدش هم بغلم کرد

خلاصه که دوباره زنگ زد که تماسش با باباش رو ادامه بده و در همین حین هم کیک رو خورد و من و یکی از هم‌اتاقی‌هاش هم یکم خوردیم

و بعد که تماسش تموم شد این جوری بود که مطمئنی نمی‌خوری؟ منم گفتم نه بخور من بازم سهم دارم (واقعاً هم داشتم) و خلاصه که کیکه رو خورد

و خیلی خوشحال بود (یه جمله‌ی زیبایی گفت که ولش 😭😂)

و خلاصه که همین

بعدش که من همچنان نشسته بودم به ذهنم رسید که برم جعبه‌ی نخ‌هام رو بیارم که رنگ انتخاب کنه واسه اینکه دلم می‌خواست براش دستبند ببافم (چند شب پیش بهش گفته بودم)

ازش پرسیدم می‌خوای برات جعبه‌ی نخ‌هام رو بیارم اگه حوصله‌ش رو داری که رنگ انتخاب کنی؟ اونم پرسید که چقدر طول می‌کشه و منم گفتم ماکسیمم ۱۰ ثانیه؟! و اونم یه نگاه به ساعتش کرد و گفت ۳، ۲، ۱! 😂

خلاصه که رفتم نخ‌ها رو آوردم و خلاصه که از یه رنگ آبی نفتی و یه رنگ زرد خوشش اومد که قرار شد با نسبت ۶۷ / ۳۳ (بله همین قدر دقیق 😔😂) براش ببافم که سرمه‌ای‌ش بیشتر باشه

و اینکه آهان یه چیز دیگه هم گفت.

من چند وقتی بود که می‌خواستم با طرح یه سری گوشواره‌ای که داره براش یه دستبند هم ببافم، چند شب پیش یهویی وسط اتاق تمیز کردنش دستبند ست همون گوشواره‌ها رو پیدا کرد بین وسایلش و منم برگام ریخته بود، براش تعریف کردم جریان رو و اون موقع بهش گفتم من دلم می‌خواد یه دستبند برات ببافم ولی در کل و چه رنگی دوست داری؟ و اونم این جوری بود که خب من نمی‌دونم تو چه رنگ‌هایی داری + it's gonna take time

خلاصه که دیشب که رنگ‌ها رو آورده اون قضیه رو منشن کرد و گفتش که ببین من واقعاً نمی‌دونستم دستبندش رو دارم، یعنی ببین چقدر شانست گند بوده و اگه اون شب اون دستبنده معلوم نمی‌شد و تو بافته بودی من اصلاً هیچ وقت نمی‌فهمیدم که دستبندش رو داشتم، خلاصه که همین.

آها بعد یه سوالی هم که آخر سر پرسید (چون با هوس کیک کردنش شوخی کرد که مثل زن‌های باردار و اینا) و این بود که فکر می‌کنی من چقدر پتانسیل مادر شدن دارم؟ از ۰ تا ۱۰۰؟ likeمادری کردن و اینا

و ببین من جوابم ۷۸ بود چون حس می‌کن ماگه مسئولیت یه چبه گردنش باشه واقعاً گردن می‌گیره

که تعجب کرد و اینا (دلیل نیاوردم) و گفت نه من خیلی کمتر می‌بینم خودم رو

و بعد من این جوری بودم که نه ببین دو حالته، یا ۲۷، یا ۷۸. بعد اون پرسید چجوری یعنی چی؟

من توضیح ندادم ولی اون ۲۷ برای این بود که تصمیم به مادر شون بگیره واقعاً.

خلاصه که گفتم بهش که به نظرم دو حالته، یا ۲۷ هستی یا ۷۸

و خلاصه که گفت ۲۷ نزدیک‌تره واقعاً.

بعد من پرسیدم خب من چی به نظرت؟ و اونم گفت ۶۴‌

منم گفتم من خودم هم جواب رو نمی‌دونم واقعاً 😂

و بعدش گفتش که خودش ۳۲

بعد یهویی من اشاره کردم که عه نصفش شد و اونم گفتش که قشد نداشت یه عدد نصف بگه و اینا.

خلاصه که همین. بعدش که خواستم برم اومد بغلم کنه و من گفتم خیلی ممنونم بابت دیشب و اونم با ذوق گفت خیلی ممنون واسه امشب!!

و خلاصه خواستیم هم رو بغل کنیم که من دستم خورد و جای قاشق چنگالش افتاد 😭😂 وای خدایا خیلی ضایع بودددد

خلاصه که برش داشتم و گفتم sorry و اینا اونم گفت it's ok و اینا

و بعدش یه ذره چیز میزها رو جابه‌جا کردیم و بعدش هم‌دیگه رو بغل کردیم

بغل کوتاه‌تری بود نسبت به پریشب ولی خب.

امروز هم خلاصه با چند تا از دخترا رفتیم بیرون که بعداً میام تعریف می‌کنم. خدایا خیلی حالم بهتره. خوشحالم :>

245~

فردا فیزیکه و آخری‌ش

خدایا فیزیک 1 رو نرینم

لطفاً لطفاً لطفاً 😭😭😭

244~ در ذهن الارا چه می‌گذرد

وای ریاضی 1 بدون نمودار پاس شدممممم

دقیقاً 10 گرفتم 😭😭😭😂😂😂

و اینکه شیمی رو هم 20 گرفتم D:

فقط امتحانای زبان و فیزیک مونده. خدایا فیزیک رو کمک 😭 اصلاً تمرکز ندارم واسه خوندن.


دیشب رفته بودم اتاق آیوی و moon اینا، و خوب بود... خیلی حس خوبی گرفتم و برگشتم... کل هم با "اِل" حرف زدم و کلی بغلم کرد.. کلی حس خوب. و اینکه "ننه برقی" هم از روی یه سری شواهدی بهم گفتش که "اِلارا تا حالا فکر کردی تو شاید واقعاً آتیزِم داشته باشی" و من این جوری بودم که دقیقااااا و خودم هم حدس زدهههه بودمممممم 😭😭😭😭


شومیز مشکی‌م گم شده :| خیلی عجیبه... مطمئنم توی دانشگاه نبوده و معلوم نیست کجا گذاشتمش 😭


دیروز با جمع اکیپمون رفتیم برج آزادی، به این مناسب که هر کی بالاترین نمره‌ی ریاضی رو گرفته بود باید شیرینی می‌داد و خب یکی از پسرامون D: بهمون چایی داد که خیلی چسبید D: احتمالاً پنجشنبه که دیگه امتحانا تموم شدن یه جایی بریم... معلوم نیست هنوز.


امشب شام ندارم D::::::: می‌خوام میوه‌هایی که دارم توی یخچال رو سالاد کنم.


وای خدایا زبان رو هم 20 بگیرم عالی می‌شه... و فیزیک... تربیت بدنی که چیزی حدود 16 اینا بشم و تفسیر هم اصلااااا نمی‌دونم... باید تکلیف تفسیر رو هم بنویسم و حتماً هم تکلیف امتیازی‌ش رو هم انجام می‌دم که تا حد امکان به 20 ش نزدیک شم... خلاصه که از هرچی برای جبرانی 4 واحد ریاضی 1 لعنتی استفاده می‌کنم D::::::


یه برنامه‌ای برای انتخاب واحد چیدم، خیلی بی‌نقصه ولی در صورتی که بهم ادبیات برسه با استادی که می‌خوام... که خیلیییی بعیده. این ترم هم نه آز داشتم نه نقشه‌کشی و ترم بعدی فقط نقشه‌کشی رو می‌خوام بردارم چون لود جفت اینا زیاده... و اینکه اگه خیلی مجبور شم احتمالاً مبانی برنامه نویسی هم بردارم 😭😭😭 اگه ادبیات برسه عالی می‌شه.


امروز ناهار آیوی رو من گرفتم براش آوردم، روش هم یه یادداشت گذاشتم که به فرانسوی نوشتم "نوش جان" D: و اینکه توی چت ازم تشکر کرد و گفتش که یه چیزی هم اتفاق افتاده که بعدا میاد برام تعریف کنه... نمی‌دونم چی :/ امیدوارم جالب باشه D:

240~ برنامۀ فردا.

فردا:

صبح تا ناهار: ریاضی (جمع‌بندی + رفع اشکال)

ناهار تا 17: شیمی (فصل 4 باید تموم بشه)

17 تا شب: ریاضی (خوندن تمامی مباحث مربوط به انتگرال + حل تمرین‌های آدامز + اگه وقت شد: تمرین‌های 707)

عالیه. D::::::::::

237~

الارا بشین درس بخون. تو رو خدا 😭😭😭😭

+ یکم دیشب با آیوی حرف زدیم. خیلی حس خوبی گرفتم. دلم براش تنگ شده. حس می‌کنم خیلی می‌فهمه و خیلی منطقی با موضوع ما داره رفتار می‌کنه. البته یه ذره از دستش ناراحت هستما... ولی خب. برای اون هم سخت بوده این چند وقت. هر چند نه به اون اندازه‌ای که برای من سخت بوده. البته نمی‌دونم. من که خبر ازش نداشتم. ولی می‌دونسته که من حس می‌کردم داره ایگنورم می‌کنه. خدایا هرچی صلاحه لطفاً..

++ احتمالاً چهارشنبه شب برگردم خوابگاه. اونجا می‌شه بهتر درس خوند + پنجشنبه‌ش برامون کلاس رفع اشکال گذاشتن.

+++ بابا گفت می‌تونه بعد از امتحاناتم من رو پیش تراپیست ببره. وای خدایا. امیدوارم یه فایده‌ای داشته باشه و خلاص بشم.

کارها:

تمرین‌های فصل 10 فیزیک

• تمرین‌های فصل 11 فیزیک

• ریاضی

تکلیف زبانم

236~ درسا

تصمیم گرفتم ریاضی رو حذف نکنم

ایشالا که می‌خونم و پاس می‌شم

پایانترمش رو 7 از 12 بگیرم حله ایشالا

تنها درسی که الان افتضاحم همونه بین میانترم‌ها

و پایانترم ها قراره سخت تر هم باشن چون مثلا فیزیک این جوریه که میانترم عملاً از درس‌های دبیرستان بود ولی پایانترمش چیزهای جدیده مثل چرخش و اینا

شیمی هم اگررررر همت کنم خوبه

کلاً باید همت کنم 😭😭😭

خیلی بی‌انگیزه و بی‌تمرکزم در حالی که می‌دونم قراره پارههههه بشمممم

و باید از این فرصت‌ها استفاده کنم و بخونم ولی هی نمی‌شه.

229~ update

خب دوستان یک آپدیتی بدم تا حوصله‌ی نوشتن رو دارم

اینکهههه خب دیروز میانترم فیزیک ۱ بود

به نظرم خوب نوشتم

بعدش که از سالن اومدیم بیرون و توی محوطه‌ی دانشگاه بودیم

من توی جمع بودم ولی جمع پسرا که دقیقاً کنارمون بود رو ندیدم

ولی شنیدم چند تا پسر دارن می‌گن "...آره این رنک ۱ دخترا و اون رنک ۱ پسرا"

بعد از چند لحظه هم یکی‌شون گفت "چه نادیده هم می‌گیره"

خلاصه که چند لحظه بعد جمع دخترا هم با پسرا قاطی شد یهو دیدم عه این پسرایی که کنارمون بودن پسرای مکانیک خودمونن D:

بعدش یکی‌شون (ه.م) بهم گفت به نظرم تو رنک ۱ فیزیک می‌شی

بعد گفتم من؟ 😂

بعد گفتن آره و اینا منم این جوری بودم که عه دارین درباره‌ی من حرف می‌زنین؟ 😂

بعد همون ه.م. گفت من به تو امید دارم

بعد من این جوری بودم که امید نداشته باش 😂

جالبه آخه سر کلاس‌ها هم من اونقدر نشون ندادم که بلدم و اینا و دخترایی هستن که به نظرم خیلی از من بهترن

ولی انگیزه شد که تلاش کنم و حداقل بین دخترا رنک ۱ بشم

یکی این

یکی هم اینکه بعلهههه یکی دو هفته پیش یکشنبه بالاخره با آیوی حرف زدیم و مکالمه‌مون رو کامل کردیم

و قراز شد فقط دوست بمونیم (حداقل فعلاً) و اینکه منم بهش گفتم هر وقت و اگه خواستی بهم بگو و من اوکی هستم که به مرحله‌ی بعدی از ارتباطمون بریم

خلاصه که

سه شنبه شب ولی اتاقشون که بودم کنارم بود و سرش رو روی شونه‌هام گذاشته بود

البته moon (اسم مستعار برای یکی دیگه از دخترا که دوست من و آیوی عه) هم روی پاهامون دراز کشیده بود 😂

ولی خب آیوی سمت چپ من نشسته بود

و در حالی که سرش روی شونه‌م بود دستم رو نوازش کرد

کلاً اون سه شنبه شب همه‌مون فاز غم گرفته بودیم 😭😂 و moon هم آهنگ گذاشته بود

و دو بار هم این اتفاق افتاد

بار اول کف دست‌هامون نزدیک هم بود و اون یه لحظه انگشت شستش رو به دستم زد و منم با انگشت اشاره جوابش رو دادم و این پروسه ادامه داشت

و خب جالب بود و حس خوبی داشت چون اون شبی که حرف زدیم قرار شد که دست هم رو نگیریم چون اوکی نبود با این قضیه

و بار دومش هم که دستم رو جا به جا کرده بودم و رد یقه‌ی لباس moon روی ساعدم مونده بود

و با دستش ساعدم رو نوازش می‌کرد

خلاصه که خیلی دوستش دارم :>

در نهایت هم که من و اون هم دیگه رو خیلی طولانی بغل کردیم

و فکر کنم اولش یک لحظه یه بوسه‌ی کوچیک روی گونه‌م گذاشت

ولی مطمئن نیستم

چهارشنبه شب هم که موقعی که براش یه ایمیل زده بودم و جلوی خودم ایمیلم رو باز کرد، به جای اینکه جواب بده، همون جا ازم تشکر کرد و یه بوسه گذاشت روی دستش و دستش رو زد به گونه‌م

خلاصه که این جوری. D:✨️

223~

آقا رتبه‌ها اومد (دیر دارم اینجا می‌گم 😭😂)

عدد دقیقش رو نمی‌گم ولی بدونین خیلی راضی‌ام :>>>

217~ کیونکور 2

نتیجه‌ی کنکور تیرم بدتر بود از اردیبهشت

فیزیکش رو فکر می‌کردم بهتر زدم ولی 20 درصد کمتر از چیزی شد که انتظار داشتم.... گادددد

تازه کنکور زبانم هم با اینکه تیر سخت‌تر بود به نظرم و با اینکه درصد تیرم بیشتر شد ولی تراز اردیبهشتم بیشتره

درصدای کنکور ریاضی‌م بدتر بودن

و ترازش هم 700 تا تقریباً کمتر بود

حالا تراز امتحان نهایی بیاد ببینیم چی می‌شه

اصلاً نمی‌دونم چه رشته‌ای قراره بخونم :/

207~ The Irony

The irony is that:

نمره‌ی فیزیکت، شیمی‌ت و حسابانت ۲۰ باشه

ولی هویت اجتماعی رو ۱۷.۲۵ گرفته باشی :)

(بدترین نمره‌م با اختلافه. بدترین نمره‌ی بعدی‌م، سلامت و بهداشت، ۱۸ عه. )

203~

#آزادی 🗿🔥🔥🔥

بالاخره تموم شددددد

بالاخره این کنکور لعنتی تموم شد

آرهههههههههه

198~

ولی عجیبه که کسایی که ازم ۳-۴ سال کوچیک‌ترن، و حتی هم‌سن و سال‌هام، نمی‌دونن مثلاً "راهنمایی" یعنی چی

یه جا دیده بودم طرف کلاس هشتمی بود ولی سطح تحصیلاتش رو توی پروفایل بلاگفاش نوشته بود "دانش‌آموز پیش‌دانشگاهی" 😔

ولی من راحت‌ترم که بگم "وقتی راهنمایی بودم..." تا اینکه بگم "وقتی متوسطه‌ی اول بودم..." :-|

البته این سیستم رو دیگه پیش‌دانشگاهی و ایناش عجیبه. اون رو استفاده نمی‌کنم. ولی اینکه راهنمایی و دبیرستان و اینا... اینا خوبن و راحت‌تر می‌کنن کار آدم رو.

+ کسی داره این پست رو می‌نویسه که پست قبلی چقدررر درباره‌ی هدر دادن وقتش غر زده. بعد بلافاصله میاد اینا رو می‌نویسه. ای امان از خودم.

197~

این چند روز رو (از آخرین امتحان) کاملاً هدر دادم. هیچ کاری نکردم.

الان یادم افتاده دوشنبه آزمون دارم. منی که "مثلاً" کل ریاضی‌ها رو توی این چند روزی که گذشت خوندم و تست زدم.

می‌ترسم گندش در بیاد.

واقعاً نمی‌دونم چرا نمی‌تونم خودم رو مجبور کنم درس بخونم.

اه اه اه اه اه

داغونم. با اینکه می‌دونم افتضاحه، ولی باز هم به این کار ادامه می‌دونم. انگار داره عادی می‌شه.

نباید هدر می‌دادم این وقت‌ها رو.

هر روزی که می‌گذشت به این فکر می‌کردم. آیا باعث می‌شد واقعاً شروع کنم؟ نه.

حتی می‌ترسم که فکری که درباره‌ی فردا دارم هم درست باشه. یعنی فردا رو هم به چرت و پرت بگذرونم و درس نخونم.

وای خدا.. خدایا تو که این همه بهم هوش و استعداد دادی، چرا تنبلی رو توی وجودم گذاشتی؟! (یعنی این حرفی که الان زدم، ناشکریه؟ خدایا ببخش :< )

مامان اگه بفهمه این چند روز رو نخوندم جرم می‌ده.

خدایا. کمک. کمکم کن. لطفاً. لطفاً. خواهش می‌کنم.

190~ آی دختره

یه دختره هست

ف.ش.

این دختره رو من چند تا امتحان پیش توی حوزه‌ی امتحانی دیدم

هم قیافه‌ی اون برای من آشنا بود، هم قیافه‌ی من برای اون

خلاصه که این به شدت وایب 🌈 می‌داد (پیرهن چهارخونه پوشیده بود روی فرم مدرسه‌ش)

خلاصه که این سر یه امتحان کنار من افتاد

منم از جوراب‌هاش تعریف کردم (جوراب‌های کیوت گاو پویشده بود 😂🥲)

آره بعد اونم کلی تشکر کرد و اینا

خلاصه که گفتیم چقدر قیافه‌هامون برای همدیگه آشناست

بعدش پرسید "تو پشتیبانی قلمی چی نبودی؟" گفتم "نه والا" 😂

بعد گفت "من یه نفر رو توی قلمچی می‌شناسم شبیه توعه، البته ناخوشگل‌تر از توعه"

بیچاره نمی‌دونست دقیقاً از چه کلمه‌ای استفاده کنه 😂😭

خلاصه که آره

توی این چند تا امتحانم در حد یه دست تکون دادن همدیگه رو دیدیم

این امتحان آخری اومد میزم رو پیدا کرد قبل امتحان

گفت "وای کلی استرس داشتم نکنه تجربی باشی و امروز نیای" 😂😭

و بعدش بهم گفت که بعد از امتحان اگه می‌تونم وایسم که تبادل آیدی و اینا کنیم

منم گفتم باشه و اینا حتماً D: این شکلی دقیقا با همین قیافه‌ی D: 😂

و اونم خیلیی ذوق کرد و وقتی داشت از سالن بیرون می‌رفت با کلی ذوق و دوان دوان خیلی این مدلی که "ایول " رفت بیرون 😂😭🤝

خلاصه که حس می‌کنم شایدددد روی من کراش بود؟

منم یه مقداری ازش خوشم اومد

وبی بعد از امتحان هرچقدر صبر کردم نیومد 😭😭😭🥲😂 شاید هم قبل از من رفته بود

خلاصه که این جوری

دارم فکر می‌کنم به یکی از همکلاسی‌هام که خیلی آمار این و اون رو داره پیام ببینم ببینم می‌تونه برام آیدی‌ش رو دربیاره 😂

البته فعلاً که کنکور 🥲🤝

189~

تا الان کلا فقط امتحانای فیزیک و شیمی رو بیست می‌شم.

فردا هم گسسته رو بدیم و امیدوارم حداقل یه بیست هم اونجا بگیریم :/

187~

وای خدایاااا

هندسه 3 رو دیگه دارم نمی‌تونممممممم

1 و نیم نمره فقط چون سوال رو برعکس خودندمممممم

سوالی که کاملا بلد بودممممممم

گاااااااااد

منِ شاگرد زرنگ 17.75 بشم شاید D:::::::::::::::::::

تا آخرین لحظه داشتم می‌نوشتم وقت نکردم چک کنم

وقتی گفتن 5 دقیقه مونده گرخیدم، سوال آخر بودم اونم سوال سنگینی بود

یه لحظه استرس داشت من رو می‌گرفت، داشتم می‌لرزیدم، به خودم گفتم یا خدا اِلارا تو نمی‌تونی این رو تموم کنی

کاملاً بلد بودم سواله رو و کاملاً مسیرش رو می‌دونستم به خاطر همین هم هیچ وسطاش هم به مشکلی چیزی نخوردم

ببین سوالا کاملاً از کتاب بود، حتی یه تیکه‌ش هم از کتاب نبود

چند تا سوال حتی تمرین های کتاب بودن

فقط یه سوال شاید اونم سوال بازتاب بود، تا حالا توی کتاب ازش سوالی نداده بودن، توی نهایی‌های پارسال هم خبری نبود، ولی خب نکته‌ش کاملا توی کتاب بود و در نتیجه کاملاً سوال درستی هم بود

ولی اماااان از وقت

سوالاش خیلی وقتگیر بودن چون طراح می‌خواست تو راه زیادی رو برای یه جواب طی کنی، نه اینکه طراح بخواد فکر تازه‌ای به سرت بزنه

بعد جالب ته همه‌ی کلیدها می‌نویسن "همکاران رامی لطفاً به پاسخ‌های صحیح دیگر هم نمره دهید"، بعد این یکی نوشته بودن "نه تورو خدا، ما خیلی راه‌حل ها رو کاملاً نوشتیم، فقط طبق کلید ما تصحیح کنین تا 'عیدالیت آموزیشی' رعایت بشه" :|

البته یه جورایی موافقم‌ها، واقعاً هم راه‌حلها رو واسه هر سوال کامل نوشته بودن، ولی خب اینکه این جوری توی کلید جار بزنی یه جوریه :|

سر همین چک نکردن و بی‌دقتی‌هام این همه نمره از دست دادم

و فقط 0.25ش اشتباه خودم بود :)

گاددددد

184~ کیونکور زیبان

امروز کلاس جمع‌بندی زبان مدرسه بود (من فکر کرده بودم مجازیه نگو حضوری بوده :|)

ظاهراً معلم زبانمون گفته سوالای زبان خیلی آبکی بوده :|

گادددد

آخه زن، بشین یه دور اون متن‌های عجیب غریبش رو بخونننننن

لعنتی آخه.... :/

نصف بچه‌های تقریباً خالی دادن رفتن

خیلیا 1 سوم آخر ورقه‌شون رو دادن رفتن (جالبه سر کنکور ریاضی ولی تا آخر وقت همه نشستیم چیزی هم نگفتن)

اینقدر سخت بودددددد

به خصوص از نظر لغات

اَی خِداااااا :|

183~

وای یه مسابقه‌ی خوش نویسی قرآن شرکت کرده بودم (یعنی برای کل بچه‌های مدرسه اجباری کرده بودن)

بعد من حتی به بهونه‌ی دستخط داغونم حتی نمی‌خواستم شرکت کنم دیگه مجبوری شرکت کردم

الان مدیر مدرسه پیام داده برگزیده شدی، یکشنبه بیا مدرسه برای مرحله‌ی استانی

(خیلی وقت بود از این ایموجیای بلاگفا استفاده نکرده بودم )

181~ کیوینکور

خب خب

کنکورم رو دادم

کنکور ریاضی در کل یه چیز متوسطی بود و اونقدر خوب و خفن عمل نکردم اما با ز.ی. که اونم شاگرد زرنگه حرف می‌زدم اونم مثل من داده بود

مود چند تا از همکلاسی‌هام که درسشون خوب نیست وقتی اومدن بیرون اینجوری بود که "وای چقدر آسون بود، ۳-۴ تا زدم" :||||||

کنکور زبان رو اما ازخودم راضی‌ام با اینکه سخت بود

لعنتی متناش خیلی سنگین بود

اولین متنش که درباره‌ی اونجای توریستی آفریقایی بود راحت بود

دومین متنش رسماً یه متن تخصصی روانشناسی بود :| درباره‌ی "شایعات"، اون سخت بود

و متن آخرش درباره‌ی دیدگاه ادبیات غربی قرن ۱۹ ام درباره‌ی تمدن پارس بود، درباره‌ی اینکه مثلاً توی داستاناشون سرزمین پارس یه جای خیلی گل و بلبلی بوده

تاریخچه‌ی جالبی بود ولی خیلی سخت بوددددد

در کل چون حس می‌کنم زبان سخت بوده راضی‌ترم و خیالم راحت‌تره و به نظرم یه رتبه‌ی خفن در حد زیر ۵۰ توی زبان بیارم ان شاء الله تعالی

ریاضی ولی اصلاً نمی‌دونم

زبان ولی مشکل اصلی دامنه‌ی لغاتم بود

تست‌های اصطلاحاتش هم دو تاشون رو اصلاً نزدم

و یه مقدار هم گرامر ولی مشکل سنگین‌تر لغات بودن

خلاصه که اینجوری

دیروز هم یه دعوای اساسی با مامانم کردم و هرچی توی دلم بود رو ریختم بیرون

الان یه جوری‌ایم که انگار اون دعوا اتفاق نیفتاده اصلاً ولی خب بازم صمیمی نیستیم

ولی اصلاً از حرفایی که توی دعوام زدم پشیمون نیستم

بهترین نتیجه‌ی این دعوا این شد که دیگه مامان به درس‌هام کاری نداره

گاد

+ پی‌نوشت: مادربزرگم می‌گفت یکی از فامیلای نسبتاً دورمون (البته دور نیستن همزمان هم فامیل مادربزرگمن هم فامیل شوهرخاله‌م اینا) آمار کنکور من رو گرفته :) برگام ریخت :| البته مامان بزرگم گفت که یه پسر همسن من دارن که اونم کنکور داشته و به خاطر همین خبر داشتن :-|

180~

حسابان سخته :(

+ توی خواب دیشبم داشتم از همه چی مشتق می‌گرفتم :|

173~ راه بیفت سامان؛ جرت بدم من رسیدیم خونه

دیشب ساعت ۳:۳۰ که از خونه‌ی خاله اینا برگشتیم رفتم نوبت دوم کنکور رو ثبت نام کردم :|

تازه فکر کن ساعت ۳ صبح هم همچنان سایته کلی کشش می‌داد تا load بشه :////