دیروز ارائۀ پروژه داشتم

و همه چیز خیلی خوب و عالی و پرفکت پیش رفت

ولی کلی استرس داشتم از صبحش

و کل روز کلاً دو تا کیک بیشتر نخورده بودم =)

و اینکه شبش اینقدر خسته بودم و گرسنه‌م بود

و انگار که فشاری که روم بود یهو خودش رو نشون داد و گریه‌م گرفت

و اینکه آیوی هم دیروز برگشت و با moon کلی ادا اطوار در آوردم

البته نمی‌دونم شاید من سوء تعبیر می‌کنم

ولی خب

حتی وسط حرفم پریدن. اه. مسخره‌های ذوق‌کورکن

به هر حال. واقعاً برام مهم نبود.

روی هم‌اتاقی آیوی و Moon کراش زدم انگاری =))))))

و نمی‌دونم هنوز که چقدر از حسم مطمئنم

می‌دونم که بایه از این نظر اوکی‌ام

ولی اینکه بخواد با هم باشیم؟ نمی‌دونم

هر چند حس می‌کنم با هم بتونیم جور باشیم.

و اینکه این وسط آیوی چی میشه نمی‌دونم واقعاً 🤡🤡🤡

تازه قراره بعد امتحانا به آیوی بگم بریم با هم حرف بزنیم

و بهش بگم که بیا و به دیگران (دوستای مشترک نزدیکمون که می‌دونن جفتمون کوئیریم) بگیم که ما یه مدتی توی یه situationship ای بودیم توی ترم یک

و راحت بشم واقعاً

حتی یه لیست کامل دلیل هم براش نوشتم (حداقل 7 دلیل با توضیح فراوانه!)

و خب این جوری. امیدوارم که بهترین پیش بیاد.

و اینکه فردا هم امتحان دارم و استرسش رو دارم و می‌ترسم که فول نکنم

واقعاً به نمرۀ بیست این امتحان نیاز دارم

توش خوبم ولی می‌ترسم گند بزنم

آه

بعدش هم چهارشنبه امتحان ادبیات رو دارم که اون رو می‌دونم اوکیه

یه دور خوندیمش با moon

و اینکه آهان دیروز وقتی ایوی و moon ما رو تنها گذاشتن من و این هم‌اتاقی‌شون که روش کراشم (اسم مستعاری که براش انتخاب می‌کنم: استار)

خلاصه که من و استار تنها موندیم و من دیدم یه نفر روی دستش نقاشی‌های doodle های رندم کشیده

گفتم منم بلدم اسکلت بکشم D: و براش کشیدم

هعی. حس می‌کنم شاید دوستش دارم. هنوز اونقدر عمیق نیست. but i can see us together. kinda