281~ کلی چیزمیز

وای کلی اتفاق افتاد که باید می‌اومدم تعریف می‌کردم ولی ماتحتم گشادتر از این حرف‌ها بود

اول از همه: شب 2 آذر / بامداد 3 آذر

شبی بود که امیلی بهم drunk text و drunk call داد وایییی. خیلی عجیب بود.

راستی امتحان دیفم هم عاااالی بود و اینقدر از اینکه حسابی خونده بودم و بلد بودم راضی بودم که توی امتحان کلی ذوق داشتم می‌کردم D:

ولی خب سر یه دو معادلۀ دومجهول آخرِ یه سوال، یه نمرۀ کوچولو یحتمل کم بشه. امیدوارم انفاق کنن 😭😭😭

بگذریم و برگردیم به امیلی

دیشب هم دوباره با هم کال داشتیم

این بار از روی یه عکس من سوال می‌پرسیدم و دو تایی جواب می‌دادیم

این سری بحثمون عمیق‌تر هم شد و یه مقداری هم به شخصیت هم پرداختیم. متوجه شدیم که attachment style مون دقیقاً برعکس همه (وای دوباره نههههه 😭) و اینکه از خانواده‌ش هم برام گفت. منم از AuDHD ام هم براش گفتم

یه تفاوت دیگه‌ای هم که داریم علاقۀ اون به کوه و طبیعته. البته منم یواش یواش دارم برمی‌گردم بهش، ولی خب فوبیام اذیتم می‌کنه :<

دیگه چی... آهان از لاو لنگوئج‌هامون هم گفتیم، اون physical touch اصلی‌شه و من هم quality time. البته فیزیکال تاچ هم برای من دومی‌ش حساب می‌شه و کوالیتی تام هم برای اون همین طور D:

و ایکه گفتش برای ارشد می‌خواد بیاد تهران. وای اگه بشه خیلی خوب می‌شه :> فعلاً که یه سال باید صبر کنیم 😭

نمی‌دونم، باید بیشتر همدیگه رو بشناسیم تا تصمیم بگیریم. یه سری از چیزهای دیگه هم مشترک بینمون هست، مثلاً جفتمون کت‌پرسنیم و... . ولی خب امیدوارم که تفاوت‌های دیگه‌مون مشکل ایجاد نکنه.

وای این وسط یه داستان دیگه هم هست

ظاهراً یه پسره از هوافضا روی من کراش زده (به بهونۀ جزوه هم اومده بود پیوی‌م، خیلی مودب و جنتلمن D:)

بنده خدا هم ظاهراً قصد داشت سه‌شنبه قبلی بهم پیشنهاد بده با دو تا از دوستاش (یه دختر و یه پسر دیگه) بریم بیرون که خب دانشگاه تعطیل شد =)))))

خلاصه که همین.

280~ دیف

وای

داشتم تمرین دیف (معادلات دیفرانسیل) حل می‌کردم واسه میانترمش که نزدیکه

و سر یه سوال تونستم زور بزنم و یه ایده‌ی خفن به ذهنم بیاد! 😭😭😭😭 وای خوشحالم.

از این نظر که حس می‌کنم اون spark مغزم برگشته. به عنوان یک عدد gifted kid سابق.

279~

وای قطعاً اون پسره روی آیوی کراشه

متاسفانه از استاک کردن توییتر آیوی فهمیدم 😔

و اینکه با امیلی که گفتم داریم حرف می‌زنیم، متاسفانه رابطه‌مون لانگ‌دیستنس می‌شه :( نمی‌دونم چیکار کنم. فعلاً به حرف زدن باهاش ادامه می‌دم؛ به هر حال ممکنه که اصلاً به همدیگه نخوریم و وارد رابطه‌ی عاطفی نشیم! صرفاً دوست بمونیم هم خوبه.

ولی از نظر رابطه؟! واقعاً نمی‌دونم. از یه طرف من شرایطم رو می‌دونم که پارتنر خوب سخت گیر میاد (به خاطر گرایشم.) و از طرفی هم مخالف این حرف هستم.

ببینیم چی می‌شه واقعاً.

وای یکی دو روز پیش هم داشتم با امیلی چت می‌کردم (سر کلاس بودم و آیوی هم کنارم بود) بعد آیوی دید نیشم بازه این جوری بودش که داری می‌خندی... you're looking at girls aren't you?! 😔 بعد من این جوری بودم که I'm talking to A GIRL. با تاکید روی A. که یهو چشماش گرد شدن و این جوری بودش که is she... THE girl؟ و بعد من این جوری بودم که شونه بالا انداختم و could be.

وای میانترم‌ها هم دارن می‌آن. هفته‌ی بعدی پنجشنبه اولین میانترممه. وای پاره‌ام.

278~ این چند روز

یه پسره هست که حدس می‌زنیم آیوی روش کراش باشه

خلاصه این یه رفتارهای عجیبی با من داشت که من شک کردم روی من کراش باشه! 😭😂 وای-

دیدید این فیلم‌ها که دو تا دختر سر یه پسر دعواشون می‌شه، بعدش پسره رو ول می‌کنن و می‌رن با هم؟

این دقیقاً برعکس ماجرای من و آیوی میشه که 😂😂😭😭😭😭

بگذریم. شاید هم حاصل توهمات من باشه. پسره خوبه ولی خب منم به طور کلی از آقاپسرا خوشم نمیاد 😔

به هر حال! یه اتفاق خیلی سنگین و عجیب افتااااد

یکی دو شب پیش یه خانومی‌ای که خیلی رندم به دیلی‌ش ریکوئست داده بودم خیلی وقت پیشا و اکسپتم هم کرده بود، توی چنلش نوشته بود که وای دوست‌دختر می‌خوام و ای کاش یکی همین الان می‌اودم می‌گفت بیا من دوست‌دخترم و اینا و بعد اصافه کرده بود که کاملاً جدیه! خلاصه که رفتم ناشناسش ساعت ۱۲ نصفه شب هم بود و گمونم زده بود به سرم 😭😂 خلاصه که با هم حرف زدیم و خب رفتم پیوی‌ش و الان یکی دو روزه حالا از روزمره‌هامون می‌گیم فعلاً. من یه خورده سرم خلوت‌تر بشه سعی می‌کنم بحث‌های بیشتر رو باز کنم. فعلاً مثل سگ سرم شلوغه. (ادیت: از این به بعد، اینجا اسمش "امیلی" عه.)

خلاصه که ببینیم چی می‌شه! شاید ما هم بالاخره دوست‌دختر‌دار شدیم 😭😭😭

276~

این هفته، هفته‌ی اول دانشگاه بود

و واقعاً پاره شدم

شاید ۴ تا کلاس توی یکشنبه-سه‌شنبه‌ها ایده‌ی جالبی نبود 🤡

چه کنم که چاره‌ی دیگه‌ای ندارم مگه اینکه توی ترمیم کللللل برنامه‌م رو بکوبم از اول بسازم (که همچین قصدی ندارم)

ولی! نکته‌ی خوبش اینه که اونقدر خسته‌م که حتی وقت فکر کردم به غم‌هام رو ندارم. هاه.

یه مسئولیت هم واسه جشن ورودی‌هامون گردن گرفتم که امیدوارم پاره‌ترم نکنه (🤡🤡🤡)

و باید بخونم. باید همین هفته‌های اول استاتیکم رو مرور کنم چون پایه‌ی ضعیفی دارم. ای خاک تو سر من، ای کاش ترم قبلی عین آدم خونده بودم.

به هر حال.

در مورد آیوی. احساسات مزخرفی نسبت بهش دارم. همزمان هم دلتنگشم، هم دلم نمی‌خواد ببینمش. نمی‌دونم. مووآن؟ احتمالاً؟! نمی‌دونم. زیاد توی ذهنم میاد. تابستون خیلی اوکی بودم ولی این اواخر... نمی‌دونم.

می‌دونی، دلتنگ آیوی نیستم. دلتنگ اون کارهای به خصوص روابط عاشقانه‌ام.

فکر کنم چوم پریود شدم از این نظر داغون‌ترم و بیشتر دلم زن می‌خواد؟! آه. خیلی وقت بود که به زن خواستن فکر نمی‌کردم.

در واقع، دارم سعی می‌کنم dqte کردن رو decenter کنم. دلم می‌خواد رو خودم و وقتی که تنهایی با خودم می‌گذرونم، کار کنم. سخته. ولی من می‌تونم. تنهایی هم خوش‌گذرونی‌های خودش رو داره D:

شاید دارم خودم رو گول می‌زنم، شاید هم نه.

فردا دیگه رسماً کار رو شروع می‌کنم. دیگه هفته‌ی اول و آسون‌گیری‌های هفته‌ی اول تموم شد. وقت درس خوندن و کار کردنه.

275~ این چند روز

این چند روز مسافرت بودیم، مشهد

و خوش گذشت

و در مورد تتو با مامانم حرف زدم

در نهایت ولی خیلی اواخر سفر مزخرف بود

خیلی کلافه می‌شدم در کل (overstimulated)

روی مود جالبی نیستم. ولی دووم میارم

وقتی رسیدیم خونه و بعد از استراحت و...، درس‌ها رو شروع می‌کنم

ریاضی ۲ هم شروع کرده بودم از چند وقت پیش و خوب داره پیش می‌ره

و اینکه انتخاب واحد این ترم خیلی مزخرف بود

هر چند که شانسی که آوردم اینه که با اینکه علم مواد بهم نرسید ولی درخواست آموزشی‌م رو رسیدگی کردن و خدا رو شکر با استادی که می‌خواستم بهم دادن

و اینکه فیزیک ۲ هم با نمودار پاس کردم و اوکی شد. فقط مونده آز ۲ که توی انتخاب واحد برنداشتم چون فکر می‌کردم افتادم فیزیک ۲ رو و قصد برداشتن فیزیک ۲ و آز رو باهاش همنیاز کردن رو نداشتم

ترم ۳ ترم سختی خواهد بود؟ از نظر درسی شاید. احتمال زیاد. ریاضی ۲، دیف (معادلات دیفرانسیل)، دینامیک. این سه تا قراره درس‌های سخت باشن و شاید هم مقمص (مقاومت مصالح) چون که استاتیک رو با ۱۳.۶ پاس کردم و اصلاً پایه‌ی خوبی ندارم.

از نظر روحی روانی؟ فکر می‌کنم بهتر عمل کنم.

مامان واسه تتویی که می‌خوام برای تولد ۲۰ سالگی‌م بزنم، حسابی شرط و شروط گذاشته. معدل الف بودن یکی از شرط‌هاست.

البته چیزی هم که هست اینه که شرط‌هایی که گذاشته اهداف خودم هم هستن.

کلی چیز میز از مشهد خریدم. یه ماگ، یه لیوان واسه نگه داشتن قلمموهام (از ماگی که "سنپای" بهم هدیه داده بود و به این منظور استفاده می‌کردم، متنفرم.) یه جفت گوشواره‌ی عجیب غریب، آویز گوشی (شکل اردکه و دو تا خریدم که با ف.س. ست کنیم :>) و جوراب رنگین‌کمونییییییی که خیلیییی می‌خواستممممم، و یه شمع واسه اتاقم که خیلی پاییزی و خوبه. فقط خیلی دکوریه و فکر کنم نتونم روشنش کنم 😭😂

همین. فعلاً.

273~ دیروز

دیروز ارائۀ پروژه داشتم

و همه چیز خیلی خوب و عالی و پرفکت پیش رفت

ولی کلی استرس داشتم از صبحش

و کل روز کلاً دو تا کیک بیشتر نخورده بودم =)

و اینکه شبش اینقدر خسته بودم و گرسنه‌م بود

و انگار که فشاری که روم بود یهو خودش رو نشون داد و گریه‌م گرفت

و اینکه آیوی هم دیروز برگشت و با moon کلی ادا اطوار در آوردم

البته نمی‌دونم شاید من سوء تعبیر می‌کنم

ولی خب

حتی وسط حرفم پریدن. اه. مسخره‌های ذوق‌کورکن

به هر حال. واقعاً برام مهم نبود.

روی هم‌اتاقی آیوی و Moon کراش زدم انگاری =))))))

و نمی‌دونم هنوز که چقدر از حسم مطمئنم

می‌دونم که بایه از این نظر اوکی‌ام

ولی اینکه بخواد با هم باشیم؟ نمی‌دونم

هر چند حس می‌کنم با هم بتونیم جور باشیم.

و اینکه این وسط آیوی چی میشه نمی‌دونم واقعاً 🤡🤡🤡

تازه قراره بعد امتحانا به آیوی بگم بریم با هم حرف بزنیم

و بهش بگم که بیا و به دیگران (دوستای مشترک نزدیکمون که می‌دونن جفتمون کوئیریم) بگیم که ما یه مدتی توی یه situationship ای بودیم توی ترم یک

و راحت بشم واقعاً

حتی یه لیست کامل دلیل هم براش نوشتم (حداقل 7 دلیل با توضیح فراوانه!)

و خب این جوری. امیدوارم که بهترین پیش بیاد.

و اینکه فردا هم امتحان دارم و استرسش رو دارم و می‌ترسم که فول نکنم

واقعاً به نمرۀ بیست این امتحان نیاز دارم

توش خوبم ولی می‌ترسم گند بزنم

آه

بعدش هم چهارشنبه امتحان ادبیات رو دارم که اون رو می‌دونم اوکیه

یه دور خوندیمش با moon

و اینکه آهان دیروز وقتی ایوی و moon ما رو تنها گذاشتن من و این هم‌اتاقی‌شون که روش کراشم (اسم مستعاری که براش انتخاب می‌کنم: استار)

خلاصه که من و استار تنها موندیم و من دیدم یه نفر روی دستش نقاشی‌های doodle های رندم کشیده

گفتم منم بلدم اسکلت بکشم D: و براش کشیدم

هعی. حس می‌کنم شاید دوستش دارم. هنوز اونقدر عمیق نیست. but i can see us together. kinda

272~ وضعیت

فکر می‌کنم که از شیرو خوشم نمیاد. البته حس می‌کنم قرار نیست با هم جور بشیم. نمی‌دانم.

تصمیم گرفتم ترم سه به بهترین نسخۀ خودم تبدیل بشم. برم موهام رو کوتاه کنم، به شدت درس بخونم، پیش روانپزشک برم و تشخیص AuDHDم رو بگیرم و دارو.

اهداف ترم 3:

- معدل الف + رنک شدن. (15 نفر اول.)

- مباحث پیشرفته‌ی سالیدورکس رو یاد گرفتن

- انجام دادن weekly bingo و کوئست‌ها

- نوشتن برای دو تا از نشریه‌های دانشگاه

- اون دوره‌ی ادبیات استاد خوشگله

- غیبت نکردن سر تمام کلاس‌ها.

265~ status

خبری نیست جز افسردگی.

البته امشب می‌رم کنسرت موسیقی کلاسیک. امیدوارم که خوش بگذره D: تنهایی قراره برم.

دیروز هم کلاس‌های ta رو پیچوندم و با بچه‌ها رفتیم نمایشگاه کتاب. خوش گذشت ولی خسته‌کننده بود.

264~ امروز

آقا

ما امروز بالاخره رفتیم با هم نشستیم و کادوی آیوی رو بهش دادم و خیلی ذوق کرد و خیلی دوستش داشت که خوشحالم می‌کنه :>

تازه همون اولش که دیده بودش این جوری بود که روی گونه‌م رو بوسید. وای. وای وای واییییی

همون جوری که یه بار هم‌اتاقی‌ش رو بوسیده بود و من کلی در موردش فکر کرده بودم 😭😭😭

این جوری بود که دستش رو آورد نزدیک چونه‌م و این جوری بود که "بیا جلو" و منم که اومدم جلو اونم اومد و یه بوسه روی گونه‌ی چپ گذاشت در حالی که چونه‌م رو نگه داشته بود

خیلی لطیف و gentle بود 😭😭😭 وای.

بقیه‌ش رو ادامه‌ی مطلب می‌نویسم 😭😭😭

# ادامه نوشته

261~

موهام رو دوباره پسرونه زدممممم

خیلی خوب شده D:

و واسه آیوی و "فگ" و moon و اون دختره فرستادمش

راستی "فگ" هم همون رفیقمه که اسمش بسیار شایستۀ خودشه 😔😂
خلاصه که کلی تعریف کردن

ایشالا از شنبه شروع لاس و لاشی‌بازی 😔😔😔😂😂😂😂✨

257~ پروف

پس از سال‌ها پروفایل وبم رو آپدیت کردم

واقعاً نیاز به یه آپدیت داشت D:

251~ دیشبببب

آقا دیروز خیلی حالم بهتر شده بور به خصوص که با آیوی حرف زده بودم شب قبلش

و خلاصه که با م.ج. و هم‌اتاقی‌ش "ر" رفتیم انقلاب

خیلی خوب بود

و کتابی که می‌خواستم رو گرفتم

از طرفی هم بعدش که برگشتم رفتم اتاق آیوی moon اینا (واسه درس نقشه‌کشی مشکل داشتم و خواستم از moon سوال بپرسم چون گذرونده این درسو) و منم همون جا خلاصه نشستم که تمرینه رو کامل کنم

این وسط هم آیوی خیلی سگ بود به قول خودش 😂😭 و از طرفی هم دلش خیلی کیک می‌خواست

من یادم بود هم‌اتاقی‌م کیک آورده بود در نتیجه بهش گفتم می‌خوای برم برات بیارم؟ من سهمم رو نخوردم و اینا

و اونم گفت نه بابا فکر نکنم و اینا

و بعد به مامانش زنگ زد و بعدش هم باباش

و منم گفتم ولش کن بذار برم براش بیارم؛ رفتم سریع از اتاقم سهمم رو برداشتم و گذاشتم توی بشقاب و براش آوردم

و یادمه رو بروی کمدش نشسته بود و پشت به اتاق، حسابی پوکیده بود

بعد من زدم روی شونه‌ش که برگرده و کیک رو ببینه که براش آوردم

کیک خیس شکلاتی هم بود

بعد اصلاً آیوی کیک رو که دید انگار چشماش برق زد و این جوری بود که وااااای عالیه و اینا و منم کلی ذوق که آیوی خوشحال شد :>>>>

خلاصه اینقدر ذوق کرده بود که گوشی‌ش دکمه‌ش خورد و تماسش قطع شد (داشت با ذوق می‌گفت الارا برام کیک آورددد 😂😭) و بعدش هم بغلم کرد

خلاصه که دوباره زنگ زد که تماسش با باباش رو ادامه بده و در همین حین هم کیک رو خورد و من و یکی از هم‌اتاقی‌هاش هم یکم خوردیم

و بعد که تماسش تموم شد این جوری بود که مطمئنی نمی‌خوری؟ منم گفتم نه بخور من بازم سهم دارم (واقعاً هم داشتم) و خلاصه که کیکه رو خورد

و خیلی خوشحال بود (یه جمله‌ی زیبایی گفت که ولش 😭😂)

و خلاصه که همین

بعدش که من همچنان نشسته بودم به ذهنم رسید که برم جعبه‌ی نخ‌هام رو بیارم که رنگ انتخاب کنه واسه اینکه دلم می‌خواست براش دستبند ببافم (چند شب پیش بهش گفته بودم)

ازش پرسیدم می‌خوای برات جعبه‌ی نخ‌هام رو بیارم اگه حوصله‌ش رو داری که رنگ انتخاب کنی؟ اونم پرسید که چقدر طول می‌کشه و منم گفتم ماکسیمم ۱۰ ثانیه؟! و اونم یه نگاه به ساعتش کرد و گفت ۳، ۲، ۱! 😂

خلاصه که رفتم نخ‌ها رو آوردم و خلاصه که از یه رنگ آبی نفتی و یه رنگ زرد خوشش اومد که قرار شد با نسبت ۶۷ / ۳۳ (بله همین قدر دقیق 😔😂) براش ببافم که سرمه‌ای‌ش بیشتر باشه

و اینکه آهان یه چیز دیگه هم گفت.

من چند وقتی بود که می‌خواستم با طرح یه سری گوشواره‌ای که داره براش یه دستبند هم ببافم، چند شب پیش یهویی وسط اتاق تمیز کردنش دستبند ست همون گوشواره‌ها رو پیدا کرد بین وسایلش و منم برگام ریخته بود، براش تعریف کردم جریان رو و اون موقع بهش گفتم من دلم می‌خواد یه دستبند برات ببافم ولی در کل و چه رنگی دوست داری؟ و اونم این جوری بود که خب من نمی‌دونم تو چه رنگ‌هایی داری + it's gonna take time

خلاصه که دیشب که رنگ‌ها رو آورده اون قضیه رو منشن کرد و گفتش که ببین من واقعاً نمی‌دونستم دستبندش رو دارم، یعنی ببین چقدر شانست گند بوده و اگه اون شب اون دستبنده معلوم نمی‌شد و تو بافته بودی من اصلاً هیچ وقت نمی‌فهمیدم که دستبندش رو داشتم، خلاصه که همین.

آها بعد یه سوالی هم که آخر سر پرسید (چون با هوس کیک کردنش شوخی کرد که مثل زن‌های باردار و اینا) و این بود که فکر می‌کنی من چقدر پتانسیل مادر شدن دارم؟ از ۰ تا ۱۰۰؟ likeمادری کردن و اینا

و ببین من جوابم ۷۸ بود چون حس می‌کن ماگه مسئولیت یه چبه گردنش باشه واقعاً گردن می‌گیره

که تعجب کرد و اینا (دلیل نیاوردم) و گفت نه من خیلی کمتر می‌بینم خودم رو

و بعد من این جوری بودم که نه ببین دو حالته، یا ۲۷، یا ۷۸. بعد اون پرسید چجوری یعنی چی؟

من توضیح ندادم ولی اون ۲۷ برای این بود که تصمیم به مادر شون بگیره واقعاً.

خلاصه که گفتم بهش که به نظرم دو حالته، یا ۲۷ هستی یا ۷۸

و خلاصه که گفت ۲۷ نزدیک‌تره واقعاً.

بعد من پرسیدم خب من چی به نظرت؟ و اونم گفت ۶۴‌

منم گفتم من خودم هم جواب رو نمی‌دونم واقعاً 😂

و بعدش گفتش که خودش ۳۲

بعد یهویی من اشاره کردم که عه نصفش شد و اونم گفتش که قشد نداشت یه عدد نصف بگه و اینا.

خلاصه که همین. بعدش که خواستم برم اومد بغلم کنه و من گفتم خیلی ممنونم بابت دیشب و اونم با ذوق گفت خیلی ممنون واسه امشب!!

و خلاصه خواستیم هم رو بغل کنیم که من دستم خورد و جای قاشق چنگالش افتاد 😭😂 وای خدایا خیلی ضایع بودددد

خلاصه که برش داشتم و گفتم sorry و اینا اونم گفت it's ok و اینا

و بعدش یه ذره چیز میزها رو جابه‌جا کردیم و بعدش هم‌دیگه رو بغل کردیم

بغل کوتاه‌تری بود نسبت به پریشب ولی خب.

امروز هم خلاصه با چند تا از دخترا رفتیم بیرون که بعداً میام تعریف می‌کنم. خدایا خیلی حالم بهتره. خوشحالم :>

246~ lose your hope

امروز با آیوی حرف زدیم

چقدر خوب بود

مسائل مربوط به خودمون رو خیلی خوب بیان کردیم

و کلی هم خندیدیم که کار رو راحت‌تر می‌کرد

و از چیزهای مختلف هم حرف زدیم، random sh!t و اینا

و درباره‌ی احساساتم توی این یه ماه بهش گفتم

و یه سوالی که ازم پرسید این بود که

Have your feelings toward me changer in the past month

و من این جوری بودم که ببین این یه ماه واقعاً رولرکوستر احساسات بوده واسه‌م، ولی نه، تغییری نکرده، هر چند که الان دارم سعی می‌کنم خیلی آروممممم موو آن کنم، چون اگه یهویی مووآن کنم مثل اینه که یه چیزی که توی یه جای عمیقه (قلب مثلاً) رو یهویی بکشی بیرون و خب سر راهش همه چیز رو نابود می‌کنه و پاره می‌کنه،

و در ادامه هم پرسید که

Is it hope that makes it slower for you to move on?

منظورش امید به این بود که این رابطه فراتر از دوستی بشه

و منم گفتم آره یه مقدار کوچولویی، البته نه زیاد

و بعد از یه مقداری مکث و مقدمه‌ی یکی دو جمله‌ای که یادم نیست گفتش که lose your hope.

که خب یعنی آقا ما فرندزون شدیم چه فرندزونی 😭😂😂

نه ولی جدا از شوخی. واقعاً احساس آرامش داشتم وقتی رسیدم خونه. خیلی حس خوبی داشتم و دارم.

البته با این lose your hope هم یه شوخی‌ای رد و بدل شد چون که این جوری بود که داداش کلا امیدت به زندگی رو از دست می‌خوای بده 😂😭 (حوصله‌ی توضیح شوخیه رو ندارم ولی بامزه بود) و خلاصه این شوخی هم انگار پروسه‌ش رو آروم کرد و از رنج جمله‌ش کم کرد

و بعدش هم چند لحظه بعد گفتش که I'm sorry و منم یه مقداری مکث کردم و در نهایت، جمله‌ی معروفم (بین دوتامون) رو بهش گفتم که همیشه در جواب بهش می‌گم توی این جور موقعیت‌ها، که هست It's not your fault.

و بعدش بهم گفت که "وااای الارا منتظر این جمله‌ت بودم و یه لحظه فکر کردم نمی‌خوای بگی‌ش و این جوری بودم که نکنه الان جدی فکر می‌کنه ایتس مای فالت" و اینا و منم خنده‌م گرفته بود

واقعیت اینه که تقصیرش نیست اصلاً. اصلاً و ابداً. کاملاً درک می‌کنم. فقط خب یه خورده سختم بود بعدش. یعنی، دلیل مکثم این نبود که به نظرم تقصیر آیویه، دلیلش این بود که حقیقت برام تلخ بود. اینکه می‌دونم مقصر نیست و خب کاری هم نمی‌تونم بکنم برام تلخ بود. اینکه کاری نمی‌شد کرد.

و بعدش هم البته کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم و واقعاً خوش گذشت. تهش هم بغل کردیم ولی بغل خیلی کوتاهی بود

خلاصه که این جوری. آیوی. اول از همه که امیدوارم هیچ وقت اینجا رو پیدا نکنی 😂😭 ولی اینا رو توی دلم دارم بهت می‌گم. دوست دارم. دختر فوق‌العاده‌ای هستی. You've got such a beautiful soul. و صدالبته که a beautiful face and body too. ولی مهم‌تر از همه شخصیت و soul. خوشحالم که دیدمت، خوشحالم که باهات آشنا شدم، خوشحالم که باهات دوست شدم، و خوشحالم که بهت دل بستم. تهش، درسته که نشد که بشه. ولی امیدوارم دوست‌های خیلی خوبی برای هم بمونیم. فکر می‌کنم بمونیم. فکر کنم یه مدتی دیگه، بتونم مثل خودت i love you رو خیلی platonic‌ بگم. حس خوبی دارم.

244~ در ذهن الارا چه می‌گذرد

وای ریاضی 1 بدون نمودار پاس شدممممم

دقیقاً 10 گرفتم 😭😭😭😂😂😂

و اینکه شیمی رو هم 20 گرفتم D:

فقط امتحانای زبان و فیزیک مونده. خدایا فیزیک رو کمک 😭 اصلاً تمرکز ندارم واسه خوندن.


دیشب رفته بودم اتاق آیوی و moon اینا، و خوب بود... خیلی حس خوبی گرفتم و برگشتم... کل هم با "اِل" حرف زدم و کلی بغلم کرد.. کلی حس خوب. و اینکه "ننه برقی" هم از روی یه سری شواهدی بهم گفتش که "اِلارا تا حالا فکر کردی تو شاید واقعاً آتیزِم داشته باشی" و من این جوری بودم که دقیقااااا و خودم هم حدس زدهههه بودمممممم 😭😭😭😭


شومیز مشکی‌م گم شده :| خیلی عجیبه... مطمئنم توی دانشگاه نبوده و معلوم نیست کجا گذاشتمش 😭


دیروز با جمع اکیپمون رفتیم برج آزادی، به این مناسب که هر کی بالاترین نمره‌ی ریاضی رو گرفته بود باید شیرینی می‌داد و خب یکی از پسرامون D: بهمون چایی داد که خیلی چسبید D: احتمالاً پنجشنبه که دیگه امتحانا تموم شدن یه جایی بریم... معلوم نیست هنوز.


امشب شام ندارم D::::::: می‌خوام میوه‌هایی که دارم توی یخچال رو سالاد کنم.


وای خدایا زبان رو هم 20 بگیرم عالی می‌شه... و فیزیک... تربیت بدنی که چیزی حدود 16 اینا بشم و تفسیر هم اصلااااا نمی‌دونم... باید تکلیف تفسیر رو هم بنویسم و حتماً هم تکلیف امتیازی‌ش رو هم انجام می‌دم که تا حد امکان به 20 ش نزدیک شم... خلاصه که از هرچی برای جبرانی 4 واحد ریاضی 1 لعنتی استفاده می‌کنم D::::::


یه برنامه‌ای برای انتخاب واحد چیدم، خیلی بی‌نقصه ولی در صورتی که بهم ادبیات برسه با استادی که می‌خوام... که خیلیییی بعیده. این ترم هم نه آز داشتم نه نقشه‌کشی و ترم بعدی فقط نقشه‌کشی رو می‌خوام بردارم چون لود جفت اینا زیاده... و اینکه اگه خیلی مجبور شم احتمالاً مبانی برنامه نویسی هم بردارم 😭😭😭 اگه ادبیات برسه عالی می‌شه.


امروز ناهار آیوی رو من گرفتم براش آوردم، روش هم یه یادداشت گذاشتم که به فرانسوی نوشتم "نوش جان" D: و اینکه توی چت ازم تشکر کرد و گفتش که یه چیزی هم اتفاق افتاده که بعدا میاد برام تعریف کنه... نمی‌دونم چی :/ امیدوارم جالب باشه D:

242~ ساعت رند

وای خدای من.

داشتم بهش فکر می‌کردم. و کلی مکالمه رو توی ذهنم تصور می‌کردم.

تهش این جوری بودم که، با خودم گفتم: "هعی آیوی، تو که الان احتمالاً تو فکر من هم نیستی!"

بعدش یاد این افتادم که اگه مثلاً ساعت رند ببینی یعنی یکی داره بهت فکر می‌کنه، و با خودم گفتم "آیوی، امیدوارم هروقتی که ساعت رند دیدم، معنی‌ش این باشه که تو هم داری به من فکر می‌کنی..."

و بعد این جوری بودم که حاجی فکر کن چقدر شبیه فیلم‌ها می‌شه اگه الان ساعت رو ببینم و رند باشه، بعد معنی‌ش این باشه که آیوی داره بهم فکر می‌کنه؛

و گوشی‌م رو برداشتم، ۲۳:۳۲.

واااااااات 😭😭😭😭😭

برگانم. برگانم. برگانممممممم 😭😭😭😭😭

معنی‌ش هم سرچ کردم و گفت که داداش استعدادهات رو در یاب که آینده‌ی خوبی داشته باشی (دقیقاً منظورش به تنبلی‌های الانمههه 😭😭😭😂)

و در زمینه‌ی عشق و عاشقی هم باز هم معنی این بود که نیاز داری به تعادل توی روابطت و من این جوری‌ام که I know 😭😭😭

241~

+ Tu me manques.

- Moi, aussi, la belle.

239~ فروغ

(یکی از) بهترین تعریف‌هایی که شنیدم توی عمرم

این بود که

این پسره (ه.م.) بهم گفت شبیه فروغ فرخزادی

واوووووو DDDDD:

جریان چی بود؟ من داشتم می‌گفتم متن‌های ادبی اینا نوشتم و اینا (بحث کلاس ادبیات بود)

و اون هم این حرف رو زد

خیلی هم platonic بود ولی خوشمان آمد D: (موهای کوتاهم هم تا حدودی شبیه موکوتاهی‌هاشه؟ نمی‌دانم.)

بعدش هم "ن" می‌گفت الارا مثل یه دانشمنده انگاری، حکیم و اینا (از بس اطلاعات خیلی random بلدم xDDDD)

خلاصه که حسابی کیف کردم :>

238~ چهارشنبه: اتاق فرار

اومدم یه مقداری از چهارشنبه تعریف کنم

با جمعی از همکلاسی‌ها رفتیم اتاق فرار

خیلی خوش گذشت

بعدش یه سری‌هامون جدا شدن،

و بعد ما 7 نفری که مونده بودیم رفتیم برج آزادی

چایی خوردیم، آهنگ خوندیم

و کلی خوش گذشت

من کلی فیلمبرداری کردم و در نهایت هم یه ادیت خفن زدم (پدرم در اومد ولی باحال شد)

در نهایت هم وقتی داشتم از آیوی خداحافظی می‌کردم، بالاخره جراتش رو پیدا کردم که روی گونه‌ش رو ببوسم

بعد از اینکه بغل کردیم همدیگه رو

و اینکه موقعی که بغلش کردم تونستم یه دستی هم توی موهاش بکشم

همین.

237~

الارا بشین درس بخون. تو رو خدا 😭😭😭😭

+ یکم دیشب با آیوی حرف زدیم. خیلی حس خوبی گرفتم. دلم براش تنگ شده. حس می‌کنم خیلی می‌فهمه و خیلی منطقی با موضوع ما داره رفتار می‌کنه. البته یه ذره از دستش ناراحت هستما... ولی خب. برای اون هم سخت بوده این چند وقت. هر چند نه به اون اندازه‌ای که برای من سخت بوده. البته نمی‌دونم. من که خبر ازش نداشتم. ولی می‌دونسته که من حس می‌کردم داره ایگنورم می‌کنه. خدایا هرچی صلاحه لطفاً..

++ احتمالاً چهارشنبه شب برگردم خوابگاه. اونجا می‌شه بهتر درس خوند + پنجشنبه‌ش برامون کلاس رفع اشکال گذاشتن.

+++ بابا گفت می‌تونه بعد از امتحاناتم من رو پیش تراپیست ببره. وای خدایا. امیدوارم یه فایده‌ای داشته باشه و خلاص بشم.

کارها:

تمرین‌های فصل 10 فیزیک

• تمرین‌های فصل 11 فیزیک

• ریاضی

تکلیف زبانم

232~ امشب و Ivy

(اونایی که دوستم هستن، اگه دوست داشتید بگید براتون رمز بفرستم D":)

# ادامه نوشته

231~

خب دوستان دیدید وقتی ساعت رو مثلاً یه عدد رندی می‌بینید؟ مثلاً ۲۳:۲۳؟ خب این اعداد رو توی اینترنت بهشون می‌گن اعداد فرشته (angel number)

و مثلاً می‌تونید سرچ کنید ببینید چه معنی‌ای می‌ده. من زیاد اعتقاد ندارم 😂 ولی برای فانش بعضی وقت‌ها سرچ می‌کنم و جالبه که خیلی وقت‌ها حرفی که می‌زنه درست از آب در می‌آد D:

خلاصه که یه روز که ما توی سلف بودیم با آیوی، آیوی یه عددی رو دید (برای این جریان رو تعریف کردم) و سری قبلی که عدده رو سرچ کرده بود معنی‌ش این بود که برو عبادت و مدیتیشن کن 😭😂 حالا آیوی آتیئسته 😭😭😭😂

بعد این سری هم که زد یه همچین چیزی بود

بعدش یه چند دقیقه‌ی دیگه که من گوشی‌م رو چک کردم، دیدم هم شارژ گوشیم ۱۴ درصده، هم اینکه دمای هوا رو ۱۴ درجه نشون می‌داد

بعدش بهش گفتم عه انجل نامبر و اینا بعد گفت نه خب این حساب نیست ولی من گفتم نه نه نه بذار اصلاً سرچ کنم ببینی

و رفتم سرچ کردم 1414 angel number

و گوگل تحویلم داد که:

Angel number 1414 is a direct reminder to focus on creating a healthy relationship with yourself which is an important factor when embracing new and enduring relationships. In addition to having a positive meaning for love, angel number 1414 can also signify that a balance in your love life needs may need to occur.

و برگای جفتمون از شدت accuracy این حرف ریخته بوددددددد (می‌دونم اشتباه هجی‌ش کردممممممم)

منم بهش گفتم دیدی گفته برای من همیشه دقیق در میاد و راست می‌گههههه 😭😂

خلاصه که یکی دو دقیقه بعدش گفت وای خدایا عذاب کجدان گرفتم (به خاطر commitment issues ش و این حرف‌ها که خودمون دو تا می‌دونیم)

و منم بهش گفتم که نه بابا it's alright. خیلی هم واقعی گفتم و به قول خارجکی‌ها geniune بود کاملاً. به خاطر اینکه می‌دونم آیوی به زمان و فصا نیاز داره تا راحت باشه و هر موقع که راحت بود خودش می‌تونه بهم بگه و اصلاً دلم نمی‌خواد هیچ فشاری روش باشه.

خلاصه این جوری. (فکر کنم یه خورده روش اثر داشت 😭😂)

221~ امروز تا اینجا

داریم می‌ریم خونه‌ی خاله‌اینا مهمونی

تازه قراره م.س. رو هم ببینممم :> چون اونا هم تهران و نزدیک خاله‌اینا زندگی می‌کنن، البته دو سال پیش باهاش توی یه جای دیگه کاملاً آشنا شدم D: الان داره می‌ره یازدهم اگه اشتباه نکنم :>

از تیپم راضی‌ام D: موهام رو هم که (یادم نیست توی وب گفتم یا نه؟) حسابی کوتاه کردم و واسه ف.ن. و فیت‌فیت که عکس فرستادم، ف.ن. گفت "وای الارا الان می‌ری بیرون دخترا تو رو با پسرا اشتباه می‌گیرن روت کراش می‌زنن منم که غیرتیییییی 😂"

سر راه یه لحظه خودم تنهایی خواستم وارد یه فروشگاه بشم که یه ذره آب بخورم، وقتی دوباره برگشتم توی ماشین، مامانم گفت یه دختره از بالا تا پایین یه نگاهییی بهت انداخت و چکت کرد 😂، (با خنده می‌گفت) منم خوشحال D; خلاصه که ف.ن. جان حدست درست از آب ار اومددددد 😂😂😂

ولی برای اولین باره که از موهام راضی‌ام. تنها کسی هم که ناراضیه مامانمه، که فکر می‌کنه به عنوان یک "دختر جوان" باید موهام رو بلند کنم، ولی خب گوش من بدهکار نیست، بالاخره استایلی رو پیدا کردم که توش راحتم D:

219~ Yesterday

خب خب امروز رفتیم مهرادمال

و حسابی گشتیم

من یه شومیز سفید بالاخره خریدممم که نیاز داشتم

و یه لاک مات مشکی و دو تا حلقه، یکی مشکی برای انگشت وسط دست راستم و یکی استیل برای شستم

بعد که من رفتم طبقه‌ی ۵ش که سرای فرهنگ و هنره

اول که یه جاش رو دیدم توی فروشگاه نشر چشمه‌ش که چیزهای هری پاتری بود

حتی یه نیمبوس ۲۰۰۰ لعنتی هم اون وسط بوددد D::::

(البته که فیک بود عزیزانم، روش مارک "فانتزیو بود"، نیمبوس فیک نخرید فقط از نمایندگی‌های کوچه دایاگن بخرین 😔😔😔) و چند تا چیز گریفیندوری، و هیچی از اسلدرین نبود 😭😭😭😂 و حتی ریونکلا و هافلپاف هم هیچی نداشتن 😭😭😭

بعدش هم که رفتم توی قسمت اصلی فروشگاهشون

و همین جوری داشتم می‌گشتم که یهو یه آقایی که به نظر ۲۴-۲۵ ساله بود اومد گفت دنبال کتاب خاصی هستین؟

منم اون لحظه دنبال کتاب خاصی نبودم ولی یهو به ذهنم رسید "خطر در خانه‌ی آخر" از آگاتا کریستی و همین جوری گفتم

اون هم من رو برد سمت یه قفسه که یه تیکه‌ش کتاب‌های کریستی بود و خب متاسفانه اون کتاب رو نداشتن

خلاصه که یارو شروع کرد به توضیح دادن درباره‌ی ژانر جنایی و کلی اطلاعاتم رو بالا برد و من رو هم با جنایی‌های آمریکایی هم آشنا کرد

و البته مقداری هم آگاتا کریستی رو کوبید 😭😂

و من توی فکرم این موضوع بود که چقدر من به اینا غبطه می‌خورم

این فروشنده‌هایی که توی کتابفروشی‌ان و وقتی باهاشون صحبت می‌کنی انقدر اطلاعاتشون زیاده

و من همه‌ش حس می‌کردم "وای خدا، چقدر من اطلاعاتم کمههههه" 😭😭😭😭 چقدر این آدما فرهیخته‌ن! (یا حداقلش به طرز خوب و جالبی اینطور به نظر می‌آن) و اینکه چقدر من مطالعه‌م کمههههه

و البته این موضوع رو هم که به مامانم گفتم گفتش که نه اتفاقاً، تو خیلی نسبت به همسن و سال‌هات فرهیخته‌تری (آخه ولی من دیدم آدمای همسن خودم که اطلاعاتشون از من بهترههههه)

خلاصه که این جوری

از نظر ظاهری هم فرد جذابی بود؛ موبور و پوست گندمی و چشم‌های عسلی داشت و پیراهن زرشکی‌رنگی تنش بود D: البته من این مدلی‌ام که معمولاً این شخصیته که اول جذبم می‌کنه و صدالبته که قیافه و ظاهر هم مهمه. (یک جورایی اگه "شخصیت" و "چهره" رو دو تا فیلتر در نظر بگیریم، برای من فیلتر "شخصیت" جلوتر از "چهره" قرار داره؛ یعنی اگه طرف جذاب‌ترین آدم دنیا هم باشه ولی نتونه از تست فیلتر شخصیت رد بشه، حتی به فیلتر قیافه هم نمی‌رسه که بخواد بررسی بشه.)

خلاصه که من داشتم چند تا از کتاب‌های پیشنهادی‌ش رو بررسی می‌کردم که یه خانوم دیگه هم به جمع ما اضافه شد

خانومه خیلی باحال بود و اونم ژانر جنایی دوست داشت و یه خوروه هم با هم درباره‌ی اون یارو مجری پادکست جنایی حرف زدیم که زنش رو کشته و اینکه چجوری این خبر باعث شده از ژانر جنایی یه مقدار عقب بکشیم 😭😂 از اونور هم من بهش درباره‌ی همین کتاب خطر در خانه‌ی آخر آگاتا کریستی گفتم و گفتم که خیلی محشر بودددد

اون آقاعه هم هم برای من هم برای اون خانومه هم توضیحاتی رو ارائه داد و کاشف هم به عمل اومد که خانومه ۷ سال دانمارک زندگی کرده والان هم داره ارشدش رو می‌خونه توی یه رشته‌ی مربوط یه زیسب‌شناسی که اصلاً نفهمیدم چی بود 😭😂 ولی خفن به نظر می‌اومد

و در مورد دانمارک و ایتالیا هم توضیح داد (اول ایتالیا بوده)

خلاصه که این جوری.

در نهایت هم وقتی می‌خواستم دیگه برم یه آقایی تقریباً هم‌سن و سال بابام ولی با ظاهر پیرتر و موهای سفیدتر و ریش بلندتر داشت برای خانوم صندوقدار حافظ می‌خوند که خیلی زیبا بود اون آقاعه عم که گفتم کنارشون بود

خلاصه که می‌خواستم دو کتاب بگیرم، یکی‌ش "خیابان گاندی، ساعت ۵" (دقیق اسمش یادم نیست یه همچین چیزی بود) که درباره‌ی یه پرونده‌یی واقعی ایرانی دهه هفتادی، "سمیه و شاهرخ" بود که تحلیلش می‌کرد

و یه دونه دیگه‌ش هم "قتل الفبایی" آگاتا کریستی بود

ولی دیدم که با پول توجیبی تداخل پیدا می‌کنه و این جوری باید تا مهر بر کنم که مجموعه‌ی لاکوود و شرکا رو بخرم

در نتیجه نخریدمشون که مامانم هم کلی بعداً سرزنشم کرد و گفت اصلاً اشکالی نداشت و اصلاً کتاب‌هات رو بگو من خودم بگیرم و تا جایی که بتونم برات کتاب می‌خرم و اینا :> که منم گفتم خب آخه پس مفهوم پول توجیبی و اینا چیزی که بازم مخالفت کرد و گفت که نه من برات هر چقدر بخوای و بتونم کتاب می‌خرم خودت رو از کتاب گرفتن منع نکن.

خلاصه که این گونه D:

همیشه توی این فروشگاهه (همیشه = دو دفعه‌ی اخیر که رفتم) به فروشنده‌های فرهیخته برمی‌خورم که حسابی اطلاعات دارن 😭😭😭 و همیشه غبطه می‌خورم که منم باید مطالعه‌م رو بیشتر کنمممم و من خیلی اطلاعاتم کمهههههه خدایاااا

این بود امروز (که البته توی این ساعت، شده دیروز D::::: )

بعدانوشت: یادم رفت بگمممممم بخش مهمش این بود که رفتیم پیتزا خوردیمممممم

216~ The Owl House

خب خب بالاخره یکی دو روز پیش انیمیشن The Owl House روتموم کردم

جالبه فصل سوم فقط ۳ قسمتِ طولانی‌تر بود 😭

و ای کاش زودتر عضو فندومش شده بودممم

خیلی باحال بود

خوشمان آمد

از representation ش هم خیلی خوشم اومددد (اگه هموفوبیک هستید نبینید :| )

و معرفی می‌کنم کراش جدیدم رین ویسپرززززز [کلیک]

ضمایر ایشون They / Them هست D:

214~ دیروز

خب خب

دیشب با چند تا همکارهای مامانم که باهاشون رفیقه و با بچه‌های یکی‌شون و من رفتیم بیرون

طبق معمول رفتیم تنها جای آبرومند شهر کوچیکمون که یه کافه کتابه D::::

و اون خانونه، خانوم ر، بچه‌هاش که ۲ نفرن رو آورده بود، ز و ح

البته یه خانوم دیگه هم بود خانوم ب، که اون دخترش، ت، نیومد

ز دختره ح پسر

خلاصه که ما بچه‌ها یه میز جدا گرفتیم ولی نزدیک به مامانا

من و ز امسال همکلاسی بودیم

البته جمع چهارنفرمون که ت هم باشه کلی بچگی خاطره داریم

و من وقتی کلاس هفتم اینا بودم از سر کاملاً جوگیری و چون همه از "رل‌هاشون" حرف می‌زدن روی ح کراش بودم خیلی جوگیرانه (دیگه بچه‌های ۱۳-۱۴ ساله رو می‌شناسید)

به هر حال

ح دانشگاه می‌ره، پارسال کنکور داده

و دیروز که هر سه تامون حرف می‌زدیم، به قول کتاب فارسی درس کباب غاز، تریبون دستش بود و شده بود متکلم وحده

همه‌ش از دانشگاه حرف می‌زد، تازه خوبه دانشگاه آزاد هم می‌ره

خیلی تک بعدی بود انگار، با اینکه فکر نکنم باشه

ولی خب یه جوری از دانشگاه حرف می‌زد انگار من و ز هیییییچیییی از دانشگاه نمی‌دونیم

همه‌ش می‌گفت آدمای اونجا ۹۹٪خیلی داغونن و اصلاً امید پیدا کردن دوست تا ترم ۳ ۴ رو نداشته باش (بعداًنوشت: دانشگاه دولتی تاپ کشور هم این جوریه؟! دوست پیدا کردن رو تا حدودی می‌دونم ترم اول نمی‌شه اعتماد کرد ولی از نظر داغون بودن آدما؟)

بعد هم یه جوری مختلط بورن اونجا رو توضیح می‌داد انگار خبر نداشته که من ۲ سال تمام توی یه دبیرستان مختلط ایرانی بودم با سمی‌ترین افراد ممکن که قطعاً هیچ کدومشون توی یه دانشگاه درست و حسابی پیدا نمیشن

بعد جالبه صحبت‌هاش رو به مثلاً دانشگاه شریف هم تعمیم می‌داد :|

تازه طرفدار مارول هم هست، و یه بحث دهن سرویس کن در مورد civil war داشتیم

اون تیم کاپتان آمریکا بود منم که تیم آیرن من

لعنتی کم نمیاوردددد

منم کم نیاوردممم

تهش دیگه آتش بس کردیم با اومدن سیب‌زمینی 😂😭

خوراکی هم اولش من یه آیست موکا،‌ ز یه چای، و ح هم یه آیست آمریکانو سفارش داد

بعدش هم یه رول شکلات چیپسی سفارش دادیم

و بعداً هم یه سیب زمینی تنوری‌طور که یه جور سس مثل آب چلومرغی که مامانم درست می‌کنه و یه چیز کالباس‌مانند روش بود

و خیلییی محشر بودددد

بازی رومیزی هم کردیم، یه دست کودتا که من بردم، دو دست اونو که ح برد، یه نصفه دست که من در شرف برد بودم،

بعدش دیگه داشتن مغازه رو می‌بستن و مجبور شدیم بریم

خلاصه که همه رفتیم خونه‌ی ز و ح اینا که توی حیاطشون بشینیم (مامانشون دعوت کرد)

بعد از اون هم تا ۱ شب کلی حرف زدیم

تهش هم خانوم ب ما رو رسوند خونه‌مون

بعد جالبه وسط حیاط که من فرامرز اصلانی گذاشته بودم خانوم ب درخواست اهنگ از ابی داد

منم گذاشتم

و بلد بودددد قشنگ می.خوندددد

بعد هم که خواست ما رو برسونه کلی با آهنگ‌های ابی دور دور کردیم

یه آهنگ "شما" از ابی و یه دونه "گریز"

تیکه‌ی موردعلاقه‌م همون تیکه‌ی دور دور من و مامانم و خانوم ب بود DDDD:

.

(این پست رو نشستم یه دور ویرایش کردم اینقدر غلط تایپی داشت 😂😭 یه تیکه هم اضافه کردم :-/)

211~ خطر در خانه‌ی آخر

برگانمممممممم

واقعاً برگانمممم

این چی بود من خوندمممممم

آگاتا کریستی، ای کاش زودتر کشفت می‌کردمممممم

پوآروی لعنتییی چرا اینقدر عالیههههههههه

خیلی خب. آروم باشیم.

اولین کتابی بود که از آگاتا کریستی می‌خوندم، با اینکه تعریفش رو خیلی شنیده بودم و می‌دونستم محشره.

دیروز که رفتم کتابخونه، بالاخره کارتم رو تمدید کردم. و ۵ تا کتاب هم گرفتم D:

که یکی‌ش "خطر در خانه‌ی آخر" اثر آگاتا کریستی و با ترجمه‌ی مجتبی عبدالله‌نژاد بود.

خدای من. چقدر این کتاب محشر بودددد

چقدر پایان محشرتری داشتتتتت

وای وای وای وای

آگاتا خانِمممممم

دیشب نصفه شب تمومش کردممممم

تنها ایرادی که بود توی ترجمه بود که پرش داشت، مثلاً "جپ" بعضی جاها شده بود "جاپ"

ولی بقیه‌ش.... پرفکت بوددددد

اگه حتی یه ذره از ژانر معمایی و جنایی هم خوشتون میاد، این کتاب رو بخونیددددد

حتی نیازی نیست که داستان رو بررسی کنم و باعث لو دادن (اسپویل) داستان بشم.

وای آخراش داشتم به لاکریموسای موتزارت گوش می‌دادم و هیجانش رو ۱۰ برابر کرده بودددد

حصححصصحصحصحصحص

ولُم کنین.

210~ entp

فکت نامحبوب: (که قشنگ پتانسیل این رو داره که درباره‌ش یه video essay بسازم)

افراد entp (کلیشه‌ش) فقط توی کتاب / فیلم‌ها خیلی کراشن و همه عاشقشونن، توی دنیای واقعی اتفاقاً خیلی‌ها از entp ها بدشون میاد

(این قضیه در مورد bad boy یا bad girl ها هم سازگاره)

209~ تابستون

تنها نکته‌ی مثبت تابستون همین تعطیلی‌شه

وای ولی خیلی خوش داره می‌گذره D:

چند تا فیلم دیدم، دو فصل از سریال agent carter که محشر بود، لاکوود و شرکا رو هم که کتابش رو خوندم دارم می‌بینمش D:

یه نقاشی رنگ اکریلیک هم شروع کردم که متوجه شدم برای جزئیاتش به قلموی خیلی کوچیک‌تری نیاز دارم و باید یه قلموی حداقل 000 یا کوچیک‌تر بگیرم D:::

یه کتاب درباره‌ی شوستاکوویچ هم دارم می‌خونم. غرور و تعصب رو هم زبان اصلی‌ش رو خریدم. فردا هم می‌خوام برم کتابخونه و پس از 4-5 سال، کارتم رو تمدید کنم D:

خلاصه که اینجوری D:

207~ The Irony

The irony is that:

نمره‌ی فیزیکت، شیمی‌ت و حسابانت ۲۰ باشه

ولی هویت اجتماعی رو ۱۷.۲۵ گرفته باشی :)

(بدترین نمره‌م با اختلافه. بدترین نمره‌ی بعدی‌م، سلامت و بهداشت، ۱۸ عه. )