امروز رفتیم بیرون پارک بانوان با سنپای و خیلی مزه داد D:

بیشتر حرفامون هم درباره خواب‌های من و فیک "اسلحه" بود که داره میخونه؛

خیلی فیک خفنی به نظر میاد (جنایی و معمایی با نویسنده‌ی عالی که خیلی خوب همه چیز رو بهم مربوط کرده.) ولی من نمی‌خونمش، چون اسمات سنگین داره.

+ هعی خدا :/ یکی یه فیک جنایی خوب ولی بدون اسمات معرفی کنههههه

واسم یادگاری هم داد.

یه جامدادی و یه دفترچه با طرح فلامینگو :>

دارم فکر میکنم دفعه‌ی بعدی که برگردم پیشش، واسه‌ش یه دفتر می‌خرم، و با دستخط خرچنگ قورباغه‌ای که دارم، اول هر صفحه دیالوگ‌های فیک‌های مورد علاقه‌ش رو بنویسم.

شاید انجام بدمش.

+ الانم دارم به paper hearts که داره از وبم پخش میشه گوش میدم و حس دلتنگی، دلم رو گرفته. خیلی زود دلم واسه سنپای تنگ شد :/