228~ دیشب
این یکی دو روز آیوی خیلی ناراحت و دور از دسترش به نظر میاومد
و منم خب به طبع ناراحت بودم (معلوم شد ناراحتی من از pms بوده و امروز پریود شدم 😭)
ولی خب وقتی داشتیم برمیگشتیم خوابگاه، توی راه بحث رو باز کرد دربارهی موضوعی که به قول خارجکیها the elephant in the room
و پرسید که چیزی هست که اینه و من نمیگم، کلاً؟
و منم این جوری بودم توی ذهنم که خب آره ولی من الان نمیتونم یهویی بدم که دوستت دارم (با اینکه جفتمون میدونیم)
و آخرای راه خوابگاه دقیقاً همین رو وسط کشید و دقیقاً همین حرف رو زد که ما جفتمون هم میدونیم چه خبره
و خب خودم خیلی خوشحالم که تصمیم گرفت دربارهش حرف بزنه
خلاصه که وقتی رسیدیم خوابگاه به این حرفها ادامه دادیم
و خب به نظر من به زمان نیاز داریم و اون هم همین طور
و گفتش که commitment issues داره و اینکه اصلاً از سکشوالیتی خودش هم مطمئن نیست
و خب نمیخواد که مثلاً من experimentش باشم و اینا چون به نظرش منم یه آدمم
هر چند که اونم likes me back
و خب حرفها هم تهش نصفه موند چون مجبور شد بره و کار داشت
ولی خیلی خوشحالم که بحثش اومد وسط و اینکه میتونیم دوتایی در موردش حرف بزنیم و تصمیم بگیریم
به نظرم بخش بزرگی از تصمیم با اونه و یک جورایی هر چی اون بگه خب منم قبول میکنم (به این نکته هم اشاره کرد اتفاقاً چون وقتی نظرش رو پرسیدم این جوری بود که خب من هر چی بگم تو میگی yes)
و خب درست هم هست و به نظرم هم حقش هم همین هست که با نظرش موافقت کنم
من خودم هم خیلی حس شیشمی دارم جلو میرم و به نظر خودم هم همه چیز خیلی سریع پیش رفت و تبدیل شد به این احساسی که الان دارم
و خب بعدش که رفتم اتاق خوابگاه، اصلاً انگار با یه حس آرامش خاص و عجیبی مواجه شدم، به قول معروف relieved
و خیلی حس خوبی داشت که در موردش حرف زدیم و قراره هم بازم حرف بزنیم
و آره. دربارهی کامیتمنت ایشوز هم یه مقداری تحقیق کردم و دیدم اینترنت هم همون راهحلی رو پیشنهاد داده که من دادم: زمان و فضا دادن به فرد.
حتی خودم هم به این زمان و فضا نیاز دارم
در کل حسی که دارم یه خوشحالی آرومه D: